
۱- روی کار آمدن رژیم فاشیعیستی در ایران و تبدیل آن از «نهضت» به «نظام» بدون تدارکات و تمهیدات دول امپریالیستی به ویژه پس از کنفرانس گوادلوپ در ۱۵ دی ماه ۱۳۵۷ و گسیل ژنرال هایزر به ایران برای ایجاد اتحاد بین ارتش و فاشیعیستها ممکن نبود.
۲- سیاست دولت آمریکا در قبال رژیم اسلامی ایران، از همان روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷، سیاست دوگانۀ «مهار و مماشات» بوده است و تا همین امروز۲۰ دی ماه ۱۳۹۸ هیچگونه تغییر جدی در این رویکرد کلان پدید نیامده است. آنها که مرتب سیاست آمریکا را «جنگ» و یا «رژیم چِنج»(تغییر رژیم) معرفی میکنند، آگاهانه و یا نا آگاهانه هیزم در تنور تبلیغات رژیم اسلامی میریزند. ماهیت ارتجاعی و طرفدار رژیم تحرکات موسوم به «جنبش ضد جنگ» در اروپا، آمریکا و خود ایران از همین خطای تحلیلی و راهبردی ناشی میشود.
۳- صورتبندی اقتصادی-اجتماعی ایران تحت سلطۀ رژیم فاشیعیستی از هر حیث بخشی انتگره و پیوسته از نظم جهانی امپریالیستی است و در نظر گرفتن آن به عنوان «جزیره»ای مستقل از محیط پیرامون، یا ناشی از جهالت نظری است و یا رذالت سیاسی چه برسد به این که این «جزیزه» خیالی را «سنگر مقاومت ضد امپریالیستی» هم معرفی کنیم.
۴- با پایان جنگ سرد، جنگ نخست خلیج (۱۹۹۱) و به ویژه حمله آمریکا به افغانستان و جنگ دوم خلیج و تصرف عراق (۲۰۰۳) و سپس دوران ریاستجمهوری باراک اوباما، بُعد «مماشات» در مقایسه با «مهار» رشد و برجستگی بیشتری یافت. رژیم اسلامی با آمریکا در جنگهای افغانستان و عراق همکاری نزدیک داشت و متقابلا امکان یافت تا نیروهای شبهنظامی وابسته به خود را در تمام کشورهای منطقه از پاکستان تا غزه سازماندهی کند و سیاست فرقهسازی از جمعیتهای شیعی را پیش بگیرد. سپاه موسوم به «قدس» که پیش از این اقدام به ترور مخالفین در خارج از کشور یا عملیاتهایی در لبنان، آرژانتین، عربستان و … نموده بود، حال امکان یافته بود شاخههای خود را در تن زخمی و ملتهب منطقه فرو کند.
۵- با آغاز خیزشهای موسوم به «بهار عربی» در سال ۲۰۱۰ (۱۳۸۹)، رژیم احساس کرد که فرصت طلایی دیگری برای رشد و توسعه نفوذ منطقهای خود و آنچه «صدور گفتمان انقلاب» مینامید، به دست آورده است. اما تسری این خیزشها به سوریه که مهمترین متحد منطقهای او محسوب میشد، وضعیت را تغییر داد. خیزش خلق سوریه بر علیه رژیم بعثی اسد در ۱۵ مارس ۲۰۱۱ به شکل تظاهرات مسالمتآمیز شروع شد. واکنش رژیم اسد به این اعتراضات با توصیههای امنیتی سپاه قدس، سرکوب بیرحمانه، کشتار، ربودن و سلاخی فعالین و رهبران و اعمال، انباشتن زندانها و آزار و شکنجۀ سبعانه بود. با این وجود معترضین چهار ماه به اعتراضات مدنی خود ادامه دادند اما میزان خشونت مزدوران اسد به شکل تصاعدی افزایش مییافت و فاز مدنی و مسالمتآمیز را به بنبست کشانید. با اعلام موجودیت «ارتش آزاد سوریه» در ۲۹ جولای ۲۰۱۱، جنبش وارد مبارزۀ قهرآمیز برضد دیکتاتوری بعثی شد. اما متاسفانه اپوزیسیون سوریه و «ارتش آزاد» فاقد سازماندهی، ایدئولوژی، سابقۀ سیاسی، تجربه، انگیزه و ارادۀ لازم برای رهبری این فاز مبارزات بودند. در چنین شرایطی فضا برای عرض اندام نیروهای اسلامیست آماده شد که از همگی این عوامل بهرهمند بودند. ضمن این که سلطۀ خونین اقلیت پانزده درصدی «علوی» بر هشتاد و پنج درصد از مسلمانان اهل سنت، خود به خود زمینه را برای بروز مذهبی مقاومت ضد رژیمی مساعد میساخت. بشار اسد و رژیم اسلامی از دست بالا پیدا کردن این جریانات در رهبری خیزش استقبال میکردند و با آزاد کردن زندانیان وابسته به این گروهها به رشد آنان یاری رساندند. این تقابل به رژیم اسد و رژیم اسلامی امکان میداد تا تعادل قوا را از نظر روانی تغییر دهند و افکار عمومی بینالمللی را به نفع خود بسیج کنند. اما تنها در آوریل ۲۰۱۳ یعنی دو سال بعد از آغاز انقلاب بود که گروه موسوم به «داعش» قدم به صحنۀ سیاسی سوریه نهاد و باعث چشمپوشیدن بر جنایات اسد از سوی بخش بزرگی از افکار بینالمللی شد و با توجیه «مقابله با بنیادگرایی اسلامی»، چشم بر بیش از یک میلیون تن از قربانیان جنایات اسد و آوارگی صدها هزار نفر بستند.
۶- شروع مداخلات رژیم اسلامی در عراق پس از ۲۰۰۳ و سوریه پس از آغاز خیزش خلق این کشور، زمینه را برای پروپاگاند منطقهای رژیم و ستارهسازی و سلبریتیسازی به سبک هالیوودی از قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، فراهم ساخت. تا پیش از این دوره، سپاه قدس یک جریان بدنام بود که با ترور مخالفین رژیم در خارج و بمبگذاری تداعی میشد. خود سلیمانی از فرماندهان رده چندم جنگ با عراق بود که تا پیش از انتصاب به فرماندهی سپاه قدس در سال ۱۳۷۶، سابقۀ نظامی قابل توجهی نداشت. اما دستگاه پروپاگاند گوبلزی رژیم با خرج هزینههای هنگفت و از طریق فضای مجازی، پوستر، تیشرت، شبکههای ماهوارهای و … و تحریک همزمان احساسات شیعی و ناسیونالیسم ارتجاعی ایرانی (پان ایرانیسم) و ساختن ترکیبی از «مالک اشتر» و «رستم» توانست از او یک پهلوانپنبه نظامی بسازد و بخش بزرگی از پتانسیل تاریخی این دو ایدئولوژی را در خدمت این پروژه بسیج کند. در این تصویرسازی، او قهرمانی تصور میشد که یکتنه داعش را شکست داده و از صحنه خارج کند در حالی که موثرترین ضربات نظامی بر داعش را ارتش آمریکا و گریلاهای کرد در سوریه وارد کرده بودند. نتایج و ثمرۀ واقعی پروژههای سپاه قدس و قاسم سلیمانی در منطقه را پس از پانزده سال میتوان در اعتراضات رادیکال چند ماهۀ شیعیان عراق و لبنان بر علیه رژیم ایران، سپاه قدس، شخص سلیمانی و شبهنظامیان فاشیعیست عراقی دستنشانده و مزدور ایران دید که به معنای شکست و بنبست مطلق هر آن چیزی است که سلیمانی و اربابش در ذهن داشتهاند. از نظر خلق عراق و به ویژه شیعیان، نفوذ رژیم اسلامی، عفونت و نکبتی است که بر جان این کشور افتاده است و میبایست در اسرع وقت ازاله شود. بروز چنین گرایشهایی در میان این بخش از جوامع عراق و سوریه که زمانی پایگاه سنتی و وفادار رژیم محسوب میشدند، عمق و ابعاد تبهکاری و سیاهکاری رژیم و سیاستهایش در منطقه را نشان میدهد.
۷- سیاست خارجی دولت دونالد ترامپ نه خروج از دوگانۀ مهار-مماشات که باز گردندان تعادل در رابطه با رژیم پس از رها شدن زنجیر این سگ هار در دوران بوش پسر و باراک اوباماست. به همین خاطر ترامپ در اولین گام، توافقنامۀ «برجام» (مصوب تیر ۱۳۹۴) را که رسمیتبخشیدن به وضعیت تعرضی رژیم اسلامی و دستاوردهایش در این فاز بود، لغو کرد و آن را با سیاست فشار حداکثری در جهت پررنگ کردن عنصر «مهار» به منظور جمعکردن دست و پای رژیم و گروههای وابستۀ شبهنظامیش از منطقه، جایگزین کرد. رژیم در مقابل و با هدف بیاعتبار کردن ترامپ و ایجاد اخلال در برنامههای او عملیاتهای ایذایی مانند سرنگون کردن پهپاد آمریکایی (۳۰ خرداد ۱۳۹۸) و حمله به تاسیسات نفتی آرامکو در عربستان (شهریور ۱۳۹۸) را صورت داد که واکنشی جدی از سوی آمریکا در پی نداشت. هدف فاز بعدی عملیاتهای ایذایی رژیم، کنترل اعتراضات ضد فاشیعیستی مردم عراق و تغییر مسیر آن بود. طبق طراحیهای جدید قرار بود موج جدیدی از حملات بر علیه پایگاههای آمریکای در عراق انجام شود تا در عکسالعمل این نیروها تعدادی از عراقیها کشته شوند و همین به حربهای در اختیار فاشیعیستها برای در دست گرفتن فضای سیاسی عراق تبدیل شود. حمله به پایگاه «کا یک» در کرکوک که به کشتهشدن یک پیمانکار آمریکایی در۶ دی ۱۳۹۸ انجامید نقطۀ عطفی در ان مرحله از دسیسههای رژیم بود که متعاقبا واکنش ارتش آمریکا و حمله به سفارت این کشور توسط اوباش را به دنبال داشت. این مقطع، نقطه عطفی برای ترامپ بود: یا باید مانند موارد قبل ساکت میماند و شاهد نا امیدی متحدین منطقهای و پایگاه انتخاباتیاش و تضعیف کارنامهاش در رابطه با امنیت ملی میشد و یا با ریسک افزایش نقطهای تنش و باز گشت مجدد به مسیر قبلی، از همۀ این تهدیدات برای خود فرصتی بسازد. انتخاب ترامپ گزینۀ دوم بود که به عملیات «آذرخش کبود» و هلاکت سلیمانی منتهی شد.
۸- ارزش نمادین سلیمانی برای رژیم اسلامی بسیار بیشتر از ارزش واقعی او بود. او همانطور که با ابزارهای رسانهای و فضای مجازی بزرگ شد، قربانی همین عظمت پوشالی شد و این نمایش هالیوودی تا لحظۀ دفنشدن نیز او را رها نکرد: حملات نمایشی و هماهنگشدۀ رژیم در جهت «انتقام سخت»، کشتهشدن هفتاد نفر در مراسم دفن او و اشتباه فاجعهبار در جریان این نمایش که منجر به سقوط یک هواپیما و کشتهشدن صد و هفتاد تن از هموطنان بیگناهمان شد. دفن سلیمانی که قرار بود نمادی از قدرت رژیم باشد، به مجموعهای از مضحکه در جهت اثبات فضاحت و وخامت اوضاع رژیمی تبدیل شد که قادر به سازماندادن یک نمایش کامل و بدون نقص هم نیست.
Tagged with: رژیم فاشیعیستی