
چرا طرح شعار «مرگ بر نئولیبرالیسم» به عنوان شعار اصلی یک تجمع در زمینۀ کنونی سیاست ایران به نادرست و گمراهکننده است؟
– تجمعات ۱۶ آذر امثال بلافاصله پس از خیزش آبان ۱۳۹۸ روی داد؛ خیزشی که تمام ارکان رژیم اعم از باندها و دستگاههای مختلفش از صدر تا ذیل را در حادترین و رادیکالترین اشکال به چالش کشید. شرکتکنندگان در خیزش آشکارا از بلوک اقشار و طبقات خلقی یعنی کارگران، خردهبورژوازی تهیدست، جوانان و فارغالتحصیلان بیکار و قشرهای مادون پرولتاریا بودند. از هر جهت که بنگریم، این خیزش حجت را بر هر نیروی انقلابی و کمونیست تمام کرد. اما بلافاصله بخشهای گوناگون «چپ» نوظهور «مدافع حَرَم» (یا به اصطلاح «محور مقاومتی») از تروتسکیستها تا حکمتیستهای سابق و تودهاکثریتیهای جدید در آشیان اصلی خود یعنی فضای مجازی سمپاشی در پیرامون این حرکت را آغاز کردند: برخی آن را «فاشیستی» نامیدند و برخی «داعشی» و … . این نوع مواضع، تردیدی را در زمینۀ فساد و مزدوری آنان و خطر بزرگی که در اکنون و آینده دارند، باقی نمیگذارد. اما همگان منتظر واکنش کمونیستی و انقلابی به خیزش در مراسمهای ۱۶ آذر بودند. رفقای بسیاری زحمت کشیدند و با همت و دلاوری و با پذیرش ریسک امنیتی بالا، مراسمهای گوناگونی را در دانشگاههای مختلف برپا کردند. جا دارد به همگی آنان خسته نباشید و دست مریزاد گفته شود. اما آیا شعار «مرگ بر نئولیبرالیسم» به عنوان شعار اصلی و مورد تاکید، شعار درست و دقیقی در این بستر و مقطع و در یک کلمه «بزنگاه» خاص جامعۀ ایران بود؟
ـ ویژگی یک شعار درست در یک بزنگاه چیست وقتی فعلا و نقدا گزینهای جز «واکنش» و «اعلام موضع» صرف در گوشهای از «جامعۀ نمایش» و «نظم نمادین» موجود نداریم؟ یک شعار درست و بجا باید سیاسی باشد نه نظری، فاقد ابهام باشد، صریح و سریع منظور خود را برساند، قابلیت برقراری ارتباط با تودۀ مردم و فراگیری در بین آنان را داشته باشد و از همه مهتر، خط مرز بین صفوف خلق و ضد-خلق، انقلاب و ضد-انقلاب، دوست و دشمن، خودی و بیگانه را به دقت و روشنی رعایت یا ترسیم کند و به تعبیر دقیق منطقیون هم «جامع» باشد (بین یاران و متحدین) و هم «مانع» (از ورود اغیار و بیگانگان). به عنوان یک نمونه درخشان میتوان شعار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» را مثال زد که اتفاقا در جریان خیزش دی ماه ۱۳۹۶ از درون دانشگاه و به ابتکار دانشجویان مبارز مطرح و عمومی شد.
– در بررسی شعار «مرگ بر نئولیبرالیسم» اکثرا به مبانی نظری موضوع پرداختند و دقیقا به همین خاطر به ابهام موضوع افزودند. دو سوال در اینجا قابل طرح است: اولا آیا «نئولیبرالیسم» میتواند عصاره و معرف وضعیت چهل سالۀ حاکم بر ایران و بزنگاه کنونی آن باشد و به همین خاطر مستقیما و به عنوان آماج اصلی نشانه گرفته شود؟ ثانیا معنا و دلالت اصلی زنده و سیاسی آن (دقت کنید سیاسی و نه نظری) در زمینه و سپهر سیاسی ایران چیست؟
– رژیم فاشیعیستی حاکم بر ایران در مرحله تاسیس خود یعنی ده سال نخست مجری سیاستهای نئولیبرال در زمینه اقتصادی نبود بلکه از قضا در جهت عکس آن حرکت میکرد. اتوپیاسازی همزمان نو-فالانژها (امثال عماریون و پایداری و عدالتخواهان دانشجویی و …) و فسیلی مانند میرحسین موسوی دقیقا به همین «دوران طلایی» باز میگردد. بنابراین این شعار تمامیت تاریخی این رژیم و وضعیت کنونی به عنوان آخرین محصول آن را مورد پوشش قرار نمیدهد و بخش مهمی از آن را که اتفاقا مورد عشق و علاقه توده-اکثریتیها و «چپ مدافع حرم» هم هست، مانند دم خروس از گریبان خود بیرون میگذارد. در ثانی آیا راهبرد کلان رژیم در دوران پس از سال ۱۹۶۸ و ریاست جمهوری «رفسنجانی» تماما با لیبرالیسم قابل توضیح و تبیین است و این مفهوم از شمول و جامعیت لازم محتوایی برای فراهم آوردن یک چتر تحلیلی در پوشاندن همۀ وقایع مهم این دوران برخوردار است؟ قتلهای زنجیرهای، کشتار و سرکوب مخالفین در مقاطع مختلف، سختگیریهای رو به تزاید فرهنگی، سیاست اتمی و میلیتاریستی رژیم، خط رژیم در توسعه نفوذ منطقهای با فرقهسازی در بین شیعیان خاورمیانه و شکلدهی به شبهنظامیان جنایتکار و … تماما با «نئولیبرالیسم» به عنوان متغیر اصلی قابل بررسی است؟ نه، چون «نئولیبرالیسم» در ایران را باید در جایگاه و چارچوب دقیق خود دید و تحلیل کرد: یک محور مهم از سیاستهای اقتصادی مورد توافق باندهای گوناگون رژیم فاشیعیستی حاکم از سال ۱۳۶۸ به این سو. پس اگر برای ویرانسازی این بنا، دست روی این خشت یا این ستون خاص میگذاریم یا باید دلیل مستحکمی داشته باشیم یا باید پاسخگوی دلالتهای نامربوط و گمراهکننده آن باشیم. مثال بزنیم: اولین آزمایشگاه جدی و عملی نئولیبرالیسم را شیلی به خون تپیده در دوران حکومت جبارانه ژنرال آگوستو پینوشه میدانند که تحت ارشاد و آموزش اقتصاددانانی مانند میلتون فریدمن قرار داشت. آیا در آن دوران طرح شعار «مرگ بر نئولیبرالیسم» یا شعاری مشابه و در سطح آن به عنوان شعار اصلی از سوی جریانات انقلابی شیلی مانند «میر» منطقی به نظر میرسید؟
- طرح شعار«مرگ بر نئولیبرالیسم» به عنوان شعار اصلی نه تنها تمامیت تاریخی رژیم و ریشههای وضعیت کنونی را به چالش نمیکشد بلکه با فهرست کردن نام کشورهای گوناگون پس از آن، بر ابهام و تشتت میافزاید. این دقیقا متد سیاسی حزب توده بود که آن را با اسم «انترناسیونالیسم پرولتری» به هواداران میفروخت: طرح شعارهای بیربط و خائنانه در وضعیتهای سیاسی گوناگون در ایران با توجیه یاری به بلوک سوسیالیستی در «آوردگاه اصلی دوران» یعنی کشمکش بین دو بلوک شرق و غرب. با همین توجیه، باند کثیف توده-اکثریت در سالهای سیاه و خونین دهۀ ۶۰-۱۳۶۱ در حالی که داس مرگ ریشۀ خود آنان را نیز هدف گرفته بود، سیاست کمک به «شکوفایی جمهوری اسلامی» و «تقویت خط امام» را به عنوان خط «صحیح و اصولی کمونیستی» معرفی میکردند. انقلابیون بزرگ کمونیست مانند تیتو، مائو، هوشیمین و … نظرا و عملا این خط فاجعهبار بینالمللی را نقض کردند تا توانستند به موفقیت برسند. در ایران، شهید بنیانگذار بیژن جزنی، اولین ناقد و ناقض قاطع و جدی این انحراف بزرگ بود: همانطور که مارکس در مانیفست میگوید، دغدغه، مشغله و اولویت اصلی کمونیستهای هر کشور، دست و پنجه نرم کردن با مسائل و تضادهای فرماسیونهای «ملی» موجود با هدف اسقاط رژیمهای حاکم و حل اصلیترین مسالۀ هر انقلاب از دید لنین یعنی مسالۀ قدرت سیاسی است که دولت مستقر موجود مهمترین مدعی و مانع آن است. از مسالۀ اصلی دور نمانیم؛ احالۀ تمامی تضادهای داخلی به «آوردگاه اصلی دوران» توسط تودهایها به هر حال دارای حداقلی از انسجام و موضوعیت بود چرا که بلوک سوسیالیستی و کشمکش آن در سراسر دنیا با اردوگاه امپریالیستی مسالهای واقعی و جدی بود که نوعی قطببندی بینالمللی ایجاد کرده بود. اما اکنون چه؟ در حالی که در خلاصهکردن وضعیت موجود ایران در یک کلمه با دهها چالش و ابهام و تشتت بسیار مواجه هستیم، اضافهکردن نام کشورهای گوناگون با ویژگیهای کاملا متفاوت به این لیست، مصداق بارز برخورد «کیلویی» و «فلهای» نخواهد بود؟ در تنظیم راهبرد، رویکرد و شعارهایمان در هر یک از این فرماسیونهای ملی ما دقیقا به «فصل» آنها یعنی محورهای تمایزشان از محیط پیرامون و نه «جنس» آنها یعنی شباهت و همسرشتیهایشان نیاز داریم. البته اگر هدف، تعیین و تنظیم استراتژی و تاکتیکهای صحیح آن باشد نه یک نمایش «انترناسیونالیستی» صرف.
– اما «نئولیبرالیسم» صرف نظر از مباحث تئوریک متنوع و متعدد پیرامون آن در فضای سیاسی ایران بیشتر و به ویژه از منظر عموم با یک کشمکش درون سیستمی یعنی درگیری باند لیبرال-آخوندیست رفسنجانی-روحانی با نئو فالانژهایی مثل عماریون و جبهه پایداری و سیاستمداران متکی به ولایت فقیه و سپاه تداعی میشود. با توجه به این تداعی عمومی، تعریف «مرگ بر نئو لیبرالیسم» به عنوان یک شعار اصلی نه تنها «مانع» از ورود اغیار و دشمنان نیست بلکه گارد ما را در مواجهه با با مخوفترین هیولاهای برخاسته از درون رژیم شُل و باز میکند. کافیست این شعار را نزد پاسدارهایی مانند حسن عباسی، رحیمپور ازغدی، پناهیان، سعید قاسمی و … ببرید و با استقبال گرم و بوسههای گرمتر آنها مواجه شوید.
– در بندهای قبل سعی کردیم حتیالامکان به برخی شقوق و احتمالات مهم پیرامون این بحث اشاره کنیم اما از آن رو که به صداقت انقلابی رفقای سازمانده مراسم باور داریم، تصور میکنیم طرح این شعار احتمالا از دغدغۀ دیگری برخاسته باشد که در بالا به آن اشاره نشد. مطمئنا رفقای ما شاهد دو خیزش بزرگ دی ماه ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ از جانب فرودستترین اقشار جامعه هستند. از سوی دیگر طرح برخی شعارها از بخشی از جمعیت معترض و تحرکات بینالمللی طیف راست و مشخصا سلطنتطلبان در پیوند با این اعتراضات، چیزی نیست که از نظرها پنهان باشد. تمهید رفقا برای برخورد با این معضله، طرح شعاری است که نه تنها به مسائل تودۀ زحمتکش پاسخ دهد بلکه راه را بر ورود و نفوذ شبهاپوزیسیون راست و سلطنتطلب در فردا و فرداها ببندد. ولی رفقا آنقدر سرگرم بستن این دریچه نفوذ شدهاند که دروازهای را که از سوی دیگر به روی فالانژهای حاکم باز کردهاند، نمیبینند. این معضل «پتوی کهنه» یعنی پتویی که از هر سمت کشیده شود، سوی دیگر آن دریده میشود، ناشی از غلط بودن رویکرد و به عبارت دیگر فرسودگی و مستعمل بودن خود «پتو» است. رفقای ما ظاهرا قانونمندیهای مبارزه و طراحی تاکتیک و شعار و زمینۀ عینی آن را کلا به فراموشی سپردهاند. مسالۀ تقابل تودۀ مردم با کلیت رژیم که از سال ۱۳۹۶ کاملا آفتابی و عریان شده است، ساختۀ سلطنتطلبان، «براندازان» یا هر جریان و گرایش دیگری نیست بلکه از منطق عینی حاکم بر وضعیت و بازتاب آن در «شعور عامه» (یا «گود سِنس»، تعبیر آنتونیو گرامشی) ناشی میشود چنانکه تقابل تودۀ مردم در جریان قیام بهمن ۱۳۵۷ و حوادث پیش از آن با رژیم سلطنتی و حامیان امپریالیستش هم واجد همین ویژگی بود. فاشیعیستها در برخورد با خیزشهای امروز و سلطنتطلبان در مواجهه با قیام ۱۳۵۷ رویکرد «توطئه انگاری» در پیش میگیرند. بخش بزرگی از چپها هم امروز به سندروم و فوبیای «تکرار ۱۳۵۷» جدا شدهاند و فکر میکنند اشتباه آنان در همراهی با جنبش عمومی اعتراضی بوده است. پس تعیین «مسالۀ اصلی» هر جامعه، مسالهای ذهنی و دلبخواهی نیست بلکه امری است «عینی» و مرتبط با نحوۀ جوشخوردن و در هم آمیزی روندهای ساختاری در هر مقطع مشخص که به دغدغه و چالش اصلی تودۀ مردم و اقشار و طبقات گوناگون آنان تبدیل میشود. در برخورد با این مسالۀ اصلی میتوان سه رویکرد کلی برشمارد:
۱) مداخلهگرایان یا انقلابیون: انقلابیون در گام نخست مسالۀ اصلی را تشخیص میدهند و به رسمیت میشناسند و آنگاه سعی میکنند از آن به عنوان یک بستر عینی برای پیشبرد برنامهها و مطالبات خود استفاده کنند. آنان تلاش میکنند پاسخ خاص خود را به این مسالۀ اصلی که در بردارندۀ منافع و مصالح طبقۀ کار و سایر اقشار و طبقات فرودست و خلقی باشند، طراحی کنند و آن را با استفاده از بستر درست و مساعد به نیروی مادی تبدیل نمایند. انقلابیون میدانند «مسالۀ اصلی» به حکم منطق عینی تنها گذرگاهی است که میتوان با عبور موفقیتآمیز از آن به پیروزی نائل آمد و راه میانبر و فرعی وجود ندارد. با مبارزۀ صحیح، فداکارانه، صادقانه و پیگیر حول این مسالۀ اصلی است که میتوان به بسیج طبقۀ کارگر دست زد، زمینه را برای وحدت و همگرایی تمام صفوف خلق فراهم ساخت، وزن خط و راهحل پرولتری و انقلابی را در جنبش عمومی بالا برد، راهحلهای دستراستی و ضدانقلابی را منزوی و کمتوان کرد، دست به جذب نیرو زد، سازماندهی کرد و … و سرانجام رهبری یک تحول انقلابی را به دست گرفت و یا دست کم در آن مشارکت داشت. البته که با تمام اینها و به رغم تمامی تلاشها، در سیاست عوامل متعددی دخیلاند و چک سفید امضاء دست کسی نمیدهند. ممکن است تمام اینها را رعایت کنیم و در نهایت به هدف مطلوب نرسیم اما نمیتوان به خاطر احتمال نرسیدن به هدف مطلوب از روش صحیح مبارزۀ سیاسی تن زد.
۲) انزواگرایان: آنها به هر دلیل تمایلی به پرداختن به «مسالۀ اصلی» ندارند. این عدم تمایل ممکن است ناشی از ناتوانی (همان مثال معروف گوشت و دست کوتاه گربه) باشد یا ناشی از تنبلی، ناپیگیری، شارلاتانیسم، فقدان سازمان و تشکیلات و سایر خصائل تیپیک روشنفکران ذاتا خردهبورژوا و اولترا انقلابینما و یا عدم تشخیص، خطا و اشتباه با وجود صداقت یا هر عامل دیگری. آنها کاملا به جنبشهای اعتراضی واقعا موجود پشت نمیکنند اما خروجی اتاقهای فکرشان، تعریف یک «صورت مسالۀ جدید» به دلخواه و مطابق تمایل و تعاریف و تفاسیر خاص خودشان است. آنها میخواهند این صورت مسالۀ مطلوب را به وضعیت و بر جنبشهای جاری تحمیل کنند. تعریف شعار «مرگ بر نئولیبرالیسم» به عنوان شعار اصلی میتواند از چنین طرز فکری برخاسته باشد. آنها در حیاط خلوت خود و لابراتوارهای محفلیشان به مباحث جنجالی دست میزنند و راهحلهای بدیع و پرشکوه کشف میکنند و آن را اکسیر حیاتبخش و کیمیای جامعه و مردم میدانند. اما از آن رو که «مسالۀ اصلی» به عنوان یک قطب مغناطیسی عظیم سراسر پهنه سیاست را در شعاع نفوذ و تاثیرگذاری خود گرفته است، محصولات آزمایشگاهی آنان را طبق قانونمندی خود به گوشهای از صحنه پرتاب میکند که انزواگریان اصلا فکر آن را هم نمیکردند. شعاری را برای «چزاندن» شازده طراحی میکنند و موهای علینژاد را تمسخر میکنند اما به یکباره سر از انبوه محاسن سعید قاسمی بیرون میآورند. آنها در برخورد یا قیام ۱۳۵۷ و تحولات امروز مینالند که چرا مرحله «انقلاب سوسیالیستی» اعلام نشد و چرا صفوف کارگران از بقیه اقشار و طبقات قیامکننده جدا نبود. سپس عهد میبندند که این اشتباه را در تحول بعدی دنبال نخواهند کرد و بعد در شرایط سرکوب یک رژیم خونخوار فاشیستی با ذرهبین به دنبال «جنبش تودهای» و «تشکلهای تودهای» کارگری و «پرولتاریای سوسیالیست و آگاهی» میگردند که لابد او هم در آرزوی داشتن یک «رهبر کمونیست» پیشاپیش فرشهای سرخ را برای استقبال پهن کرده باشد. برای آنان با بسط سرمایهداری به تمام دنیا دیگر سخن از هر چیز دیگر غیر از «تضاد کارگر و سرمایهدار» بیمورد و انحرافی است و در تمام دنیا از پورتوریکو تا مصر یک خط قابل کاربست و پیگیری است. این، عجیبترین نوع «سیاستزدایی» یعنی نوع «کمونیستی» آن است. در نهایت چون طرفی نمیبندند مجبورند اعتراضات کارگرانی را که پس از سه سال نگرفتن حقوق و از فرط گرسنگی به خیابانها آمدهاند، به تشکیل «شورا» و در دست گرفتن کنترل کارخانهها و کل جامعه فرا بخوانند. ویژگی مشترک همۀ اینها، روی دادنشان در حباب تخیلات عاملان است که هر بار با کوچکترین تماسی با واقعیت میترکد. گرایش حاکم بر چپ دانشجویی دهۀ ۱۳۸۰ یعنی حکمتیسم به عنوان نقطۀ اوج تخمیر جریانات موسوم به خطوط ۳ و ۴ یا خطوط «سیاسی-تودهای» یک نمونۀ آشکار انزواگرایی و تخیلپردازی بود. آنان تمامی حرکات اعتراضی جامعه از اعتراضات ملیتهای فرودست تا فمینیستها، اقلیتهای مذهبی و … را به شدت تخظئه میکردند و منتظر فرصتی بودند تا در یک «روز بزرگ»، رهبری «جنبش آگاهانۀ کارگران سوسیالیست» را در تمایز کامل از خطوط بورژوایی به دست بگیرند و راسا به کار رژیم خاتمه دهند. «لیدر» آنان یک بار اعلام کرد که به زودی در راس چند هزار نفر از اعضاء و با تصرف «کاخهای خامنهای، رفسنجانی و خاتمی» به کار رژیم خاتمه خواهد داد. ترکیدن حباب مغزهای متوهم آنان به بهای نابودی کامل و همهجانبۀ چپ دانشجویی دهۀ ۱۳۸۰ تمام شد. با وجود این، انزواگرایان هنوز رسما از صفوف خلق خارج نشدهاند. باید با آنها به مبارزۀ ایدئولوژیک دست زد و سالمترین رفقای حاضر در بین آنان را قانع کرد که مشی و منش درست را برگزینند.
۳) انکارگرایان: اینها همان انزواگرایانی هستند که از ترکیدن پشت سر هم حبابها خسته شدهاند. مصداق بارز آنان، «چپ مدافع حرم» است که محصول آمیزش نابگرایی حکمتیستی-شفیقی و انزواگرایی «کمونیستی» با گماشتگان «ضد امپریالیست» سپاه قدس در داخل و خارج کشور است. آنها وجود مسالۀ اصلی و تکاپوهای اقشار و طبقات مختلف پیرامون آن را از اساس انکار میکنند. انکارگرایان را به دو نوع میتوان تقسیم کرد: نوع «نرم» آنان که به انزواگرایی نزدیک میشوند، صورت مسالۀ تقابل با رژیم و «براندازی» را یکسره ساخته و پرداختۀ مجاهدین و سلطنتطلبان میدانند و موضوعیت و عینیت آنان را انکار میکنند. به نظر آنان «براندازی» رژیم یک اصطلاح نیروهای ساختۀ امپریالیسم است و به جای آن باید بر «انقلاب» پای فشرد؛ اما «انقلابی» که کاملا متفاوت با «براندازی رژیم» است و از مسیر دیگری میگذرد. آنها همیشه به دنبال «قطب سوم»ی هستند که «باید» در «تحول بعدی» ساخته شود. توسط چه کسی؟ با چه ابزاری و چگونه؟ مشخص نیست. انکارگرایان «سخت»، جنبش واقعا و عملا موجود و جاری را با عناوین «فاشیستی» و «داعشی» تخطئه میکنند و رهبری سلطنتطلبان و نیروهای امپریالیستی بر آن را مسلم و قطعی میدانند. به نظر آنان در زمانی دیگر و به شکلی دیگر باید از بیخ، آدمهایی جدید و جنبشی جدید و اعتراضی جدید ساخته شود ولی تا آن زمان حمایت هر جنبش اعتراضی، حکایت دیگی است که «برای من نمیجوشد». ترمینولوژی مورد استفادۀ آنان از حیث انتساب همه چیز به «وهابیت»، «ارتجاع منطقه»، «آمریکا» و … همپوشانی حداکثری با ادبیات رسمی رژیم دارد. آنان علنا از آنچه «جهتگیری ضد امپریالیستی رژیم»، «استقلال» آن و سیاستهای و متحدین منطقهای آن مانند بشار و حسن نصرالله به شکلی پرشور دفاع میکنند. حبابهای ذهنی آنان به تاولی آکنده از نکبت و عفونت بر پیکر چپ رو به موت و بحرانزده تبدیل شده که تنها چارۀ آن آهن داغ است چرا که آنان صراحتا و با افتخار خود را در خارج از صفوف خلق جای میدهند. اگر حزب توده، یک موجودیت قابل توجه سیاسی با اتکاء بر یک ابر-قدرت بینالمللی بود که در مرحلۀ پس از قیام ۱۳۵۷، ماهیت پلید و خائنانۀ خود را در حمایت از خمینی در اوج قدرتش علنی ساخت، اینان ویروسهای حقیری هستند که از آخرین عطسههای «ولایت فقیه» در هوا پراکنده شدهاند اما برای حیات و آبروی چپ کنونی خطرناکاند. متاسفانه تا کنون هیچگونه هشیاری و آگاهی و حساسیت عمومی در بخشهای سالم چپ نسبت به این تهدید مشاهده نمیشود و باز هم این چپ متفرق و متشتت میرود تا در یک «خرداد ۱۳۵۹» دیگر و این بار قبل از هر گونه واقعۀ مهمی از پشت خنجر بخورد.
– در پایان باید اشاره کرد که احتمالا این پریش مطرح خواهد شد که پس شعار صحیح و درست و پیشنهادی از نظر ما چیست؟ در اینجا مجال ورود به بحث طراحی شعار نیست. اما میتوان چارچوبی از اصلیترین و کلیترین محورهای مطالباتی ارائه داد که در مفصلبندی یک گفتمان انقلابی برای شرایط امروز میبایست آنها را اکیدا مد نظر داشت. از دل این گفتمان انقلابی و بسته به هر مورد و شرایط خاص میتوان دست به ابداع مناسبترین شعارها زد. این چارچوب عمومی واجد دو وجه سلبی و اثباتی است:
در وجه سلبی، تاکید کامل بر نفی و انهدام کامل و بدون تبصرۀ رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی با تمامی باندها و جناحها و شخصیتها و دم و دستگاه آن است که در مرحلۀ پس از سقوط آن میبایست در قالب برنامۀ «حزباللهزدایی» (مشابه طرح «دی نازیفیکیشن» یا «نازی زدایی» در آلمان پس از سقوط رژیم هیتلر) به شکل جدی پیگیری شود. همین وجه سلبی به وضوح نشانگر و متمایزکنندۀ ما از شبهاپوزیسیون راست و سلطنتطلبان خواهد بود که آشکارا برنامه دارند تا با حفظ بدنۀ بوروکراتیک رژیم و به ویژه دستگاههای امنیتی-نظامی آن و «فیروزهای کردن» آنان، در مراحل بعدی از آنان استفاده کنند.
در وجه اثباتی، ۷ محور زیر میتوان بر شمرد:
۱-سمتگیری سوسیالیستی؛ سیاست اقتصادی-اجتماعی معطوف به تامین رفاه و حقوق طبقۀ کارگر و سایر اقشار فرودست جامعه و رد هر گونه «مدل توسعه» غیر از آن
۲-دموکراسی رادیکال: دیکتاتوری قانون، نظام قضایی مقتدر و مستقل، آزادی بیان، به رسمیتشناختن تکثر سیاسی-اجتماعی و لوازم آن، شوراگرایی در مقابل پارلمانتاریسم
۳-سکولاریسم؛ جدایی کامل دین از حکومت، آزادی همۀ ادیان و بیدینها و حل مسالۀ تاریخی «روحانیت شیعه» در ایران به شکل مدبرانه
۴-فدرالیسم؛ تامین حقوق سرکوب و انکارشدۀ تاریخی خلقها و ملیتهای تحت ستم در ایران
۵-تامین حقوق برابر برای زنان در زمینههای گوناگون و تلاش در جهت جبران عقبماندگیهای تاریخی
۶-اکولوژیسم، حاکمساختن استانداردها و ارزشهای محیط زیستی و پاسداری از بخشهای گوناگون طبیعت و حقوق آنها به عنوان اولویت استراتژیک و کلان
۷-سیاست خارجی فعال، مستقل و مسالمتآمیز
فایل پی دی اف:
Tagged with: ۱۶آذر۹۸, روز دانشجو, لیبرالیسم, نئولیبرالیسم