کوتاه و گویا (۲) پیرامون اعتراضات اخیر خلق عرب در اهواز
خوزستان، امروز قلب تپندۀ عصیان و اعتراض در ایران است. خلق عرب و سرزمینش در هر دو رژیم شاه و شیخ، کانون بحران ایدئولوژیهای حاکم آریا-شیعی و «شُوُشیعیسم» و پهنۀ ملتهب «رخدادخیز» این دیار بوده است. به نظر میرسد لقب پایتخت شورش و انقلاب پس از چند دهه به خوزستان و اهواز منتقل شده است. در بزنگاه امروز تمامیت هیکل و هیمنۀ یک رژیم فاشیستی،
با دستگاههای ایدئولوژیک و سرکوبگرش،
با شبهاپوزیسیون راست و چپش از «شازده» تا «کمونیسم کارگری» و چپ «خط امامی»،
با جمعیت بزرگی از بورژوازی و خردهبورژوازی مرفه کلانشهرها که با دیدن «کوروش» و «رضا شاه» زهر «عربستیزی» در دهانشان ترشح میشود و نقش پایگاه اجتماعی ثانویه و «زاپاس» رژیم و جبهۀ «ضد خلق» را ایفا میکنند،
بر پیکر نحیف و مجروح این خلق و این دیار خیمه زده است تا با چشم در آوردن و به تهدید چشم دراندن، صداهایی را که با کلمات رسای عربی ادا میشود و با یزله و چفیه به رقص در میآید، در سینهها مدفون سازد و نگذارد تکواژهای از آن بدون لکنت و سانسور و تحریف به گوش دیگران برسد.
دقیقا چنین شرایطی است که موضعگیری در مورد خلق عرب، وضعیت و مطالباتش را به دقیقترین شاخص قضاوت در مورد گرایشهای سیاسی و مرز جبهۀ خلق و ضد خلق تبدیل میکند.
در سراسر این دو دهه خلق عرب، مستقل از فضای مسموم سپهر سیاست و ایدئولوژی در ایران، تجارب متعددی را از سر گذرانده است که مطمئنا پیدا کردن یک متن کوتاه به زبان فارسی در این موضوع از یافتن سوزن در انبارکاه آسانتر خواهد بود. این خلق، به طریق مختلف از فرهنگی و رفرمیستی تا قهرآمیز جنگیده است، سازمانها و جناحهای مختلف از راست تا چپ و مذهبی و غیر مذهبی را در درون خود پرورش داده است، دهها شهید و اسیر تقدیم کرده است، اصطلاحات و نمادهای ویژۀ خود پرورانده است، بر خاطرۀ جمعی صدها تن مهر و نشان زده است و … ولی در کلیت خود یکدم از مبارزۀ مستقیم، عریان و بدون توهم با دیکتاتوری ضد خلقی دست نکشیده است. آفت و انحراف بزرگ برای این جنبش و به ویژه جناحهای رادیکال و انقلابی آن، تندادن به این انزوای تحمیلی و احیانا تقدیس و ابدیساختن آن در هیات ناسیونالیسم دستراستی و «دیگرستیز» است. سنگ لحدهای اجباری باید به هر ترتیب در هم شکسته شکسته شده و روی حتی مولکولها و اتمهای بیرونمانده از دایرۀ ایدئولوژی آریا-شیعی در سراسر ایران حساب باز شود. از حیث استراتژیک نیز جنبش رهاییبخش خلق عرب بدون یافتن متحد سراسری و ابزارهای تاثیرگذاری بر سیاست ایران، قادر به پیشبرد منافع خود نیست. این کار را میبایست از نزدیکترین همسایگان یعنی لُرها اعم از بختیاریها و سایر طوایف آغاز کرد. خلق عرب و خلق لُر در تقریبا تمامی مسائل و معضلات بیشمار موجود در خوزستان همدرد و هممنفعت هستند. در یک قرن اخیر رژیمهای شاه و شیخ کوشیدهاند بختیاریها را به ابزار ترویج سیاستها و ایدئولوژی فاشیستی ضد عربی تبدیل کنند و در این راه به کامیابیهایی نیز دستیافتهاند. تنها راه مقابله با این سیاست، یافتن متحدین انقلابی در بین آنان و سایر ساکنان خوزستان اعم از فارس و «مهاجر» و … است و نه تکمیل نقشۀ دیکتاتوری حاکم با فاصلهگذاری دائمی با «دیگر»ان. مطمئنا بخشها و جناحهایی در درون حرکت، یا از روی منفعت و یا نا آگاهی، خطی متفاوت با آنچه گفته شد را دنبال میکنند اما وجه تمایز هویتی و برگ برندۀ عملی جریانات و محافل انقلابی و رادیکال درون جنبش تنها حفظ همین ارتباط با نزدیکترین همسایگان و سپس کل ایران است. گارد بستۀ تا کنونی جنبش باید باز بشود و ابتکار عمل چنین اقدامی تنها میتواند در دست چپ انقلابی باشد. بدون توضیح تاریخ، مبانی، جناحها و گوناگونی جنبش و خروج از این هالۀ رازآلود تحمیلی که با افسانههای قدیمی در مورد اعراب پیوند خورده است، ارتباط مفید با سیاست سراسری نا ممکن است.
یک توضیح تکمیلی، یک مقایسه:
ماههاست که به شکل مداوم اخباری در مورد ناحیۀ دیگری در خوزستان یعنی «شرکت کشت و صنعت نیشکر هفتتپه» به گوش میرسد. این شرکت که آوازۀ اسطورهای خود را ظاهرا از شوش دانیال و معبد چغازنبیل به ارث برده است، از سال ۱۳۹۴و پس از واگذاری به «بخش خصوصی» یا همان بورژوازی دلال و غارتگر، دچار التهاب بوده است و هر از گاهی شاهد اعتراضات کارگری در این واحد صنعتی سابقا عظیم هستیم. کارگران این موسسه را اهالی بومی همان منطقه یعنی عمدتا لرها و عربها تشکیل میدهند. در یکی از آخرین فازهای این اعتراضات، این تحرک به نحوی با محافل چپ و «کمونیستی» تهران و نمایندگان محلیشان ارتباطاتی یافت. برای یک جریان «کمونیست»، طبیعتا این امکان، فرصتی طلایی و ذیقیمت برای پیشبرد خطوط راهگشای انقلابی محسوب میشد. از آنجا که طبق تعریف، کمونیستها همواره به «ریشۀ مسائل» دست میبرند، انتظار میرفت که کمونیستها با وقوف به تاریخ و سابقۀ کلیت پروژۀ «شرکت کشت و صنعت هفت تپه» به عنوان بخشی از طرح بزرگتر «عمران خوزستان» در دورۀ شاه، مساله را به صورت «ریشهای» ارزیابی کنند. این طرح بر مبنای تز ابوالحسن ابتهاج، رییس سازمان برنامه و بودجۀ محمد رضا شاه، کلید خورد که رویایی «شکوه آریایی» را با تخیل در مورد «درۀ تنسی» در آمریکا در هم آمیخته بود. او از دهۀ ۱۳۲۰ و دوران ریاستش بر بانک ملی اعتقاد داشت که:
«باید آنقدر سد در خوزستان احداث شود تا از آخرین قطره آب خوزستان برای کشاورزی یا تولید برق استفاده شود».
انگلیسیها با ایده ابتهاج موافق نبودند، به همین دلیل مذاکرات او در مقام رئیس بانک ملی (بانک مرکزی آن زمان) بینتیجه ماند، اما بعد از بازگشت ابتهاج به سازمان برنامه در سال ۱۳۳۳، این بار او با کمک آمریکاییها تلاش کرد تجربه رویایی دره تنسی را در خوزستان پیاده کند. او در سال ۱۳۳۵ با لیلیان تال و شرکت آمریکایی عمران و منابع، قرارداد امضا کرد و برای آن از «بانک جهانی» وام گرفت، اما عمر زمامداری او در سازمان برنامه به وام و ساختمان سد دز و عمران خوزستان کفاف نداد. او از کار برکنار و کمی بعد روانه زندان شد. طرحها و برنامهها هرگز آن طور که او میخواست اجرا نشدند: «متاسفانه با رفتن من از سازمان برنامه این کارها تعطیل شد. آرزوی من این بود که خوزستان با دهها هکتار زمین مستعد بتواند بهترین کشاورزیهای ایران را به خود جلب کند و اگر برنامه عمران خوزستان به درستی انجام میشد، این آرزو به مرحله عمل در میآمد…»کارخانه نیشکر هفتتپه در آذر ۱۳۴۰ آغاز به کار کرد، درست چند روزی پس از آنکه ابوالحسن ابتهاج در ایران زندانی شد. نخستین مرحلۀ اجرای این طرح، تصرف عدوانی زمینهای اهالی بومی منطقه و به ویژه عربها بود و مقصد آن، کابوس تخریب کامل منابع آب و محیط زیست در منطقه و مجبور کردن اهالی به کوچ اجباری که از همان موقع بر خردمندان پنهان نبود و از چند دهه بعد، نخستین علائم خود را آشکار کرد. پس از قیام بهمن ۱۳۵۷ و نظر به ماهیت مشابه رژیمهای شاه و شیخ همان سیاستها با جابجایی «رویای دره تنسی» با «سدسازی اسلامی» در قالب «طرح توسعه شرکت نیشکر» در سال ۱۳۶۹ و دورۀ ریاست جمهوری رفسنجانی با قوت بیشتری ادامه یافت. تبعات و نتایج ویرانگر این طرح حتی صدای نمایندگان و سخنگویان محلی رژیم نظیر جاسم شدیدزاده نمایندۀ اهواز را هم در آورد اما تاثیری بر ادامۀ آنها نداشت. ناصر کرمی، اقلیمشناس، در این مورد مینویسد:
«در خوزستان و درباره همین کارخانه نیشکر وجه محیط زیستی دردناکتری وجود دارد: مکانیابی خوزستان برای توسعه صنایع نیشکر از ابتدا اشتباه بوده است. صنایع نیشکر منابع کاهنده آب استان را میبلعند و خاک و آب آن را به شدت می آلایند.واقعیت این است که در آلودگی کارون، صنایع نیشکر پشت سد گتوند قایم شده و نقش آن غالبا مورد غفلت قرار می گیرد. با هر نوع ارزیابی محیط زیستی صنایع نیشکر در خوزستان حکم تعطیلی می گیرند.با توجه به اثر مخرب صنایع نیشکر بر زیستبوم گفته شده بود شکری که در خوزستان به عمل می آید برای دیگران شیرین است و برای خوزستان تلخ و ناگوار. اما آن شکر تلخ دست کم اینکه نانی به سفره شماری از جمعیت منطقه می رساند. حالا همان نان هم نمی رسد. و پساب نیشکر کارون را و خاک خوزستان را روز به روز تلختر و مسمومتر می کند.داستان نیشکر در خوزستان ماجرای فراز و فرودی پنجاه ساله است. از نیمه دهه چهل که این رویا بر می آید که با پول نفت می توان جلگه خوزستان را به کالیفرنیای خاورمیانه تبدیل کرد، تا نیمه دهه نود که جز همان پول نفت جلگه امید دیگری برای معیشت ندارد و با تعطیلی یا واگذاری کارخانه ها به واقع همان سفره هم رو به برچیدن است». (سایت بیبیسی فارسی، ۲۹ آبان ۱۳۹۷)
پیرامون قصۀ تلخ نیشکر خوزستان میتوان ساعتها و صفحهها نوشت. اما غرض از اشاره، توجهدادن به این قضیه بود که یک نیروی کمونیست راستین و مسئول میبایست در طراحی سیاست خود در قبال موضوعات مرتبط با این واحد، کلیۀ این مسائل را مد نظر قرار میداد. مهمترین نتیجۀ چنین نگرشی مطمئنا گرهزدن مشالۀ شرکت هفتتپه با بستر گستردهتر مسائل زیستمحیطی و خلقی یعنی ستم ملی و اکولوژیک بر ساکنان منطقه و گشودن یک چشمانداز بازتر و انقلابی پیشاروی فعالین و دلسوزان بود. این در حالی است که تنها چند کیلومتر آن سوتر از «کارخانه» و در «شهر»، یک جنبش با پتانسیل بالای اعتراض جریان داشت که حتی از بعد عملگرایانه هم نمیشد آن را ندیده گرفت.
اما چپ «کمونیست» و «کارگری» یا همان «اکومونیسم» ما در عوض چه کرد؟ به سنت نامیمون «خط سه» و تمامی بازماندگان متعدد و شاخه شاخهاش، تمامی مسائل کنکرت و مشخص و متنوع منطقه را در بوتۀ انتزاع گذاشت و از آن تقابل کارگر-بورژوا را بیرون کشید و با زمختی و به بهای لهیده کردن تمام ظرافتها و پیچیدگیهای موضوع بر فرق «وضعیت» کوبید. در نتیجۀ گیجسری اکومونیستهای ما، کلیۀ اشتباهاتی که یک بار در دهۀ ۱۳۸۰ به شکل یک اسکاندال سیاسی در مورد دانشجویان چپ بروز کرده بود، این بار عینا و دقیقا در مورد هفتتپه و اکتیویستهای کارگریش تکرار شد. از دل «کارگرگرایی ناب»، شُوینیسم هار از نوع چپ آن بیرون زد که نه تنها مسائل ملی و خلقی را نادیده میگرفت بلکه با انتساب آن به «امپریالیسم» و «داعش»، تیغ رژیم و پانایرانیستها را در خوزستان برق میانداخت. از بعدی دیگر، این اکومونیسم با کوری مطلق نسبت به شرایط عینی و ذهنی و سطح و فاز مبارزات، شتابزده شعار «ادارۀ کارخانه به دست شوراهای کارگری» را مطرح کرد و سعی کرد بر دوش خستۀ کارگران معترضی که در یک حالت دفاعی و برای دریافت حقوقهای معوق و اندکی بهبود در فلاکت مطلق خود به میدان آمده بودند، چهار نعل به سمت «سوسیالیسم» و «لغو کار مزدی» بتازد. نکتۀ حیرتانگیز آنجاست که تمامی وارثین کهنسال خط سه در خارج از کشور از کومله تا حکمتیسم با شادمانی معرکهگردان این ارکستر بلاهت و جنون شدند. نتیجۀ کار از پیش مشخص بود: ترکیب «کارگریسم ناب» اکومونیسم مرکزنشین «مدرن» و «تهرونی» با «علنیگرایی» بازمانده از اصلاحات و انتظار تحقق بخشیدن به شعار «حکومت شورایی» از کارگرانی در هم شکسته و کارخانهای ورشکسته، به چراغ زدن به رژیم برای سرکوب حرکت انجامید. تعدادی از فعالین حرکت دستگیر شدند و در تنها کمتر از یک هفته در شوهای تلویزیونی رژیم دیده شدند. ادامۀ کار نتایج وخیمتری داشت: از نامهنگاری به ریاست «عادل» قوه قضاییه رژیم تا عجز و لابه تلفنی و تهاجم بیشتر و وحشیانهتر به جنبش خلق عرب برای غسل تعمید مجدد «پرولتری». این مرحله نیز سرانجام با آزادی پیش از موعد زندانیان آغاز شد. چپ خارج از کشور در این مدت کم نگذاشت و دست در دست رسانههایی مانند «من و تو» در تبدیل این چهرهها به «قهرمانان طبقۀ کارگر» کم نگذاشت. دریغ از یک خط و یا حتی یک جملۀ معترضه در ارزیابی انتقادی از این تجربه تا به امروز. آن که ناموخت از گذشت روزگار….
۲۲آبان ۱۳۹۸