
کوتاه و گویا (۱)
۱)آتش خیزش خلق های عراق و لبنان در هفتههای اخیر دَم به دَم فزونی گرفته است و دولت عروسکی و ناتوان موجود هم نه توان سرکوب کامل و نه امکان آن را دارد. در دهههای ۱۹۶۰و ۱۹۷۰ شرایطی مشابه شرایط امروزی عراق به راحتی میتوانست توسط سازمانی منسجم از انقلابیون و یا جمعی مصمم از افسران رادیکال ارتش به یک انقلاب واقعی و یا یک تجربۀ انقلابی غنی و پُر دستاورد تبدیل شود و در لبنان تغییرات جدی را بر سیستم سیاسی کاستی و فرقهای موجود اعمال کند.
۲)در شکلگیری چنین وضعیت و بنبستی غیر از فاشیعیسمِ جمهوری اسلامی که در دوران سلطۀ چهارده سالۀ خود اقدام به قلع و قمع تمامی رهبران بالقوه کرده است، تمامی آن بینشهای «چپ نو» و «پسا مارکسیستی» مقصرند که با تبلیغ «فاشیسم سیبزمینی» (معادل پیشنهادی آلن بدیو برای نظریۀ «ریزوم» ژیل دلوز) و تخیلات و طرهاتی مانند سازماندهی «بدون سلسلهمراتب»!، «شبکهای»، «از پایین» و ستیز بیامان «ضد لنینیستی» در همدستی با ایدئولوژی بورژوازی جهانی، سطح فکری فکری تحرکات اعتراضات جهانی را به دوران طفولیت و حماقت آنارشیستیِ پیشا مارکسی عقب راندهاند. بهای این عقبگرد به دویست سال قبل و لجنمال کردن کلیۀ تجارب انقلابی پس از اکتبر کبیر ۱۹۱۷ را تودۀ مردم معترض و جان به لب رسیده باید پرداخت کنند. در دو دهۀ اخیر زمین طیف موسوم به «خط۳» در ایران به بستر بسیار مساعدی برای کاشت سیبزمینیهای مسموم پسا مارکسیستی تبدیل شد و از دل آن شعار اکونومیستی و به شدت عقبماندۀ «وحدت همۀ جنبشهای اجتماعی حول جنبش کارگری» بیرون آمد که سرتاپا خطا و توهم بود: «وحدت» دقیقا یعنی چه و چطور حاصل میشود؟ کدام «جنبشهای اجتماعی» در معنای دقیق و تئوریک کلمه؟ پس حزب و ارتش انقلابی در این معادله کجاست؟ دانستن این که همۀ اینها زیر پوشش اعلام وفاداری صوری به لنین انجام میشود، بعُد طنز قضیه را به تلخی متمایل میکند.
۳)نکتۀ الف) در لبنان هم رشد و پر و بال گرفتن حرکت فاشیستی «حزبالله» در دهۀ ۱۹۸۰ بدون ترور رهبران محلی محبوب حزب کمونیست لبنان در مناطق جنوبی و نواحی شیعهنشین ممکن نشد. حزب کمونیست لبنان در آن زمان تحت رهبری رفیق شهید جرج حاوی نسبت به سایر احزاب منطقه موضع فعال و تعرضیتری از جمله در جنگ داخلی لبنان داشت.
۴)در چنین شرایطی یعنی فقدان مطلق یک نیرو و بینش انقلابی راستین و حاکمیت توهمات خردهبورژوایی و شبهآنارشیستی در لباس تئوریهای «جدید»، خیزش خلقهای این دو کشور با وجود رادیکالیسم در روش و شعارها، محکوم به تندادن به تحولاتی در سطوح بالا و علنی سیستم است که به زحمت میتوان به آن حتی عنوان «رفرم» را اطلاق کرد: این «تغییر» در عراق میتوانست شامل تغییر نخستوزیر و دولت بشود که دیدیم فاشیعیسم ایرانی چطور با به خط کردن مهرههای مرتجع و جنایتکاری مثل عامری و مقتدی صدر برای آن آماده شد و حتی به استقبال آن شتافت. اما در ساعات اخیر اعلام شد که تصمیم بیرون آمده از گَعدۀ آخوندی پاسدار سلیمانی، مفتدی صدر و سیستانی حتی «تغییر دولت» را هم لازم نمیداند. در لبنان هم چنان که قابل پیشبینی بود، قضیه با استعفای سعد جریری ادامه یافت و با جایگزینی دولتی دیگر سر و ته قضیه به هم خواهد آمد. نتیجۀ حاکمیت ایدههای «فاشیسم سیبزمینیِ» به شدت ضد لنینیست، تبدیل «رفرم» به مقولهای است که اندیشه و عمل امثال برنشتین و کائوتسکی در مقایسه با آن رویاپردازیهای اولترا-انقلابی و لنینیستی تلقی میشود.
نکتۀ ب) در جریان خیزش خلق مصر هم شاهد آن بودیم که چطور بورژوازی جهانی و سیبزمینیهای «نو اندیش» برای جمعهای اینترنتی و فیسبوکی گروهی از جوانان مستقر در میدان التحریر قاهره، با هبجان هورا میکشیدند و خبر از اشکال «جدید» و «ضد اقتدارگرایانه» (بخوان «ضد لنینیستی» و «ضد انقلابی») سازماندهی و مبارزه و «نسخ» آموزههای قدیمی میدادند. اما بعد از فروکشکردن غبار دیدیم که چطور پیکر پیر و فربه یک سازماندهی کاملا «سنتی» و «اقتدارگرایانه» آن هم از نوع منحط و مستعمل آن یعنی «اخوان المسلمین» با یک اشارۀ انگشت و چند تکان کوچک، کنترل کل تحولات را در دست گرفت و تا به حدی پیش رفت که برای از میدان به در کردن یک سازماندهی سنتی، اقتدارگرایانه و به شدت منضبط دیگر یعنی ارتش لازم آمد. راستی از «جنبش ۴ ژوییه» خبری دارید؟ بعید است حتی در همان فیسبوک هم بتوان نشانی از آنها گرفت.
۵)اما تمرکز این فاز از خیزشهای منطقهای در عراق و لبنان به ویژه مناطق شیعهنشین این دو کشور یعنی حیاط خلوت رژیم فاشیعیستی ایران، پردۀ پندارهای تنیده شده توسط تبلیغات رسمی این رژیم و بازوهای ایدئولوژیک آن یعنی ناسیونالیسم ایرانی و «چپ» خط امامی را در هم درید و نشان داد که به راستی سستترین خانهها، بیت عنکبوتی این ائتلاف ایدئولوژیک ارتجاعی است. ناسیونالیستهای ایرانی که مدتها برای «سردار عارف» و جنایاتش در منطقه و برافراشتن علم آریایی در قلب سرزمینهای عربی کف میزدند و کف بر دهان میآوردند، چارهای جز خفقان گرفتن ندارند. وضعیت «چپ» خط امامی (موسوم به چپ «محور مقاومت») و به ویژه نسل جوان آن از این هم دردناکتر است. آنها در طول سالیان اخیر از جنگ ۳۳روزه حزبالله-اسراییل تا به امروز شاهد نزول تدریجی سوگلی ریشو و گردن کلفت ضد-امپریالیستشان یعنی حسن نصرالله از عرش به فرش هستند و لجنمال شدنش در این حد به راستی برایشان دردناک است. البته برخی از آنها مانند اصحاب «مجلۀ هفته» به اندازۀ کافی از ما تَرَک وقاحت آباء تودهای-اکثریت خویش ذینفع شدهاند که خلق به پاخاستۀ این دو کشور را «ساندیسخوران عربستان سعودی و وهابیت» بنامند. به جای این عقدهگشاییها آنها باید امروز به سر درس و مشقشان برگردند و بررسی کنند که چطور حلقههای «محور مقاومت ضد-امپریالیستی» امروز به حلقههای ضعیف و بحرانزدۀ «زنجیر امپریالیستی» تبدیل شدهاند و نشانههای حادترین و وخیمترین انواع رژیمها و اقتصادهای بورژوایی و امپریالیسمهای منطقهای را از خود بروز میدهند.
۶)اما سوال اینجاست که رژیم فاشیعیستی ایران چگونه توانست به رژیم محبوب و ایدهآل پانایرانیسمِ راست و «چپ» خط امامی تبدیل شود؟ خاورمیانه در عصر جهان دو قطبی هم وضعیتی سیال داشت و خارج از دایرۀ نفوذ قطعی و مسلم آن دو تلقی میشد. در جهان امروز یعنی جهان پس از ۱۹۹۰ و به ویژه پس از ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱که شاهد سر برآوردن قطبهای متعدد امپریالیستی و رقابت و کشمکش آنها هستیم، این منطقه سیالیت بیشتری یافته و به محل پنجهافکنی قدرتهای منطقی از قبیل ایران و عربستان و ترکیه تبدیل شده است. راهبرد ویژۀ فاشیعیسم ایران در این شرایط، ستیزهجویی با آمریکا از طریق سیاستهای میلیتاریستی (به ویژه از نوع «اتمی») و بسط مناطق نفوذ خود با به کارگیری اقلیتهای شیعۀ پراکنده در منطقه است. اینگونه است که کلنجار این رژیم با غرب بر سر حیات و موقعیت خود به «ضد امپریالیسم» بودن آن تعبیر میشود و یافتن پایگاههای شیعی در قلب کشورهای عربی باعث نشئگی پانایرانیسم که در زمان محمد رضا شاه خواب چنین روزهایی را میدید. اما پیشبرد این خط منطقهای و بینالمللی اولا به هزینههای گزاف اقتصادی و سیاسی برای خلق ایران انجام میپذیرد و ثانیا عاقبت شومی برای اقلیتهای شیعه رقم میزند: آنها را در درون جوامع و کشورهای خودشان به هیات فرقههای منزوی در میآورد و به موضوع تنفر و سیبل بقیۀ شهروندان تبدیل میکند، گرایشهای واگرای درونی این جوامع را با بیرحمی سرکوب و قلع و قمع میکد و سرنوشت آنان را به دست گروههای شبهنظامی مشابه گَلّههای حزبالله و بسیج و مهرههای تا بن استخوان فاسد میسپارد. تا وقتی که بحران و تنشهای شدید داخلی (مانند عراق از سال ۲۰۰۳) و خارجی یا هر دوی آنها (مانند لبنان) حاکم باشد، رژیم ایران با تزریق پول و ایجاد شبکههای «کمیتۀ امداد»ی و خیریههای اجتماعی به هزینۀ مردم ایران و به سبک رایج همۀ جریانات اسلامیست، قادر به حفظ کنترل و خاموشکردن صداهای مخالف است. مناطق شیعی تحت نفوذ ایران در کشورهای دیگر همگی ماکت کوچکی از خود ایران هستند. اما زمانی که به دلیل فشارهای بینالمللی تزریق پول کاستی بگیرد و این واقعیت آشکار شود که غُبار صدقات فاشیعیستی تنها واقعیت مشکلات ساختاری اقتصادی جوامع شیعی را پوشانده است و در عین حال آنان را منزوی و منفور ساخته است، زمینهای برای بروز اعتراضات مانند شرایط کنونی فراهم میشود.
۷)نوستاژی صدام حسین و معمر قذافی تنها گواهی بر حقارت و حماقت توامان سیاستهای امپریالیستی و احزاب و سیاستمدارن لیبرال و طرفدار غرب در سراسر منطقه و «کاغذی» بودن فر و شکوه پوشالی جماعتی است که امروز آنها را تنها میتوان با تولهگربههای ضعیف و مستاصل مقایسه کرد. وضعیت افغانستان و لبنان و عراق را بنگرید و آنگاه سعی کنید که پاسخی برای این پرسش بیابید که آیا «دموکراسی پارلمانی» و «تُقس کردن» قدرت بین مدعیان بیکفایت و فاسد، چارهای برای حل مسائل اجتماعی معوق و تلنبار شده است؟
۸آبان ۱۳۹۸
Tagged with: عراق. لبنان