
۱)
در روز ۱۹ دی ماه ۱۳۹۹، خامنهای، طی یک سخنرانی زنده تلویزیونی، خرید واکسن از آمریکا و انگلستان را ممنوع اعلام کرد. سخنان او مانند بسیاری موارد دیگر با خشم و شگفتی بسیاری از ایرانیان روبرو شد. به راستی چرا خامنهای و سایر مقامات رژیم سخنانی را به زبان میآورند که تنفر عمومی از ایشان را تشدید و یا آنها را به سوژۀ جُک و خنده تبدیل میکند؟ آیا آنها نسبت به تَبَعات سخنان خود بیاطلاعاند؟ آیا نتیجۀ لجاجت و یا پیری، خرفتی و عقبماندگی است؟ به راستی وقتی خامنهای وقتی در مقابل دوربینها قرار میگیرد و سخنانی را به زبان میآورد، به چه کسی چشم میدوزد و چه افرادی را مخاطب سخنان خود میداند؟
لویی آلتوسر در توضیح نحوۀ کارکرد «ایدئولوژی» او را به پاسبانی تشبیه میکند که در یک خیابان شلوغ فریاد میزند «هی تو!» و وقتی افراد با نگاه پُرسان بر میگردند و به او مینگرند و یا سوال میکنند «من؟»، به مخاطب و «سوژۀ ایدئولوژی» تبدیل میشوند. این درک و تعریف با وجود گویایی و روشنگری در مورد خطابهای ایدئولوژیک رسمی در رژیم فاشیعیستی نارساست چرا که این ایدئولوژی به نحوی متفاوتتر و پیچیدهتر عمل میکند.
۲)
سقوط هواپیمای حامل ۱۷۶ نفر و از جمله ۱۴۶ نفر ایرانی در ۱۸ دی ۱۳۹۸، علاوه بر وجه تراژیک طبیعی آن، حاوی یک ویژگی به شدت نمادین است که «دو-پارِگی» ساختاری جامعۀ ایران را نشان میدهد؛ روز هجده دی قرار است با پرتاب چند شلیک نمایشی و از قبل هماهنگشده به پایگاه نیروهای آمریکایی در «عینالاسد» عراق، برای بخشی از جامعۀ ایران که به سوگ «سردار دلها»یاش نشسته است، روز تسلی و شادی باشد. اساسا تنظیم چنین واکنش سریع و شتابزدهای جز راضی کردن این بخش از جامعه هدف مهم دیگری ندارد. اما «ببر کاغذی» یا «شیر تعزیه» در نقطۀ اوج «حماسهسازی» و «نمایش قدرت» پوشالی خود باز هم فاجعه و فلاکت میآفریند. در اینجا دیگر «کوه» پشمین «جمهوری اسلامی» نه «موش» میزاید و نه چیز دیگر بلکه رسما و در مقابل انظار جهانیان، رسما هیچ «دَرّه»ای را بینصیب نمیگذارد! بسیاری از سرنشینان هواپیمای سقوطکرده، دانشجویانی هستند که مهاجرت به غرب را به ماندن در کشور ترجیح دادهاند و نمایندۀ روحیه و جهتگیری عمومی جواناناند. اکثریت جامعه در عین بهت و خشم، خود را داغدار و تحقیرشده احساس میکنند. در سوی دیگر، هواداران رژیم برای «انتقام سخت» هلهله میکنند و این واقعه را عاملی مزاحم برای تکمیل عیش خود و لذت بردن از نمایش کمدی-تراژیک رژیم میبینند. همۀ عوامل در این بُرش گِرد هم آمدهاند: دو-قطبیبودن و دو-پارگی جامعه، صحنه و سن «نمایش» شامل فیگور و اَدای «اقتدار»، «تکنولوژی بومی نظامی» و «استکبارستیزی»، بیرونزدن واقعیت فساد، ناکارآمدی، حماقت و شلختگی خنده/گریهآور رژیم از تمام شکافهای «صحنه» و همۀ اینها در آن روزهای خاص در یک نفر جمع میشود: امیرعلی حاجیزاده، فرمانده «هوا فضای» سپاه که به سبک اوباش برای آمریکاییها رجز میخواند و حالا به تته پته افتاده است؛ او برای اقلیت جامعه، یک «قهرمان مظلوم» و برای اکثریت آن یک «دلقک قاتل» است. از چند ساعت بعد از واقعه، ماشین دهشتآفرینی رژیم کار روتین خود را از سر میگیرد: اعادۀ حیثیت و قهرمانسازی از حاجی زاده، معرکۀ «عزاداری» و «شهیدسازی» در روی «صحنه» و دستگیری، ربودن و تهدید خانواده های قربانیان در پشت «صحنه». ۱۸ دی ۱۳۹۸ یک نقطۀ بسیار ویژه و اوج شاهکار یک «گروتسک» متجسد تاریخی است که «جمهوری اسلامی ایران» نام گرفته است. در هیچ فرصتی بهتر از این روز نمیتوان کل تاریخ، ماهیت و ترفندهای رژیم را در یک سکانس خلاصه نمود و مشتش را باز کرد. از صدر تا ذیل جمهوری اسلامی، از خامنهای تا «کاپیتان شهبازی» و از روحانی تا «حاجی عابدزاده» سه روز تمام و در مقابل انظار تمام جهانیان انواع اکاذیب و دروغهای قابل تصور را آزمودند تا مسئولیت این فاجعه را به عهده نگیرند. در موضوعات مشابه پیشین به دلیل هویت سیاسی قربانیان، مزدوران رژیم و پادوهای رسانهایش به وسط صحنه میریختند و گرد و خاک به راه میانداختند تا حقیقت امر در معرکۀ قیل و قالها گم شود: «خشونت را مخالفین شروع کردند»، «ما با یک چرخۀ خشونت دو جانبه مواجهیم»، «قربانیان اگر به قدرت میرسیدند، خودشان بدتر از رژیم عمل میکردند»، «آنها قصد شورش در زندان داشتند»، «آنها تروریست، جنایتکار جنگی و متحد صدام بودند» و …. اما در ۱۸ دی ۱۳۹۸ ما با تعدادی جوان تحصیلکرده مواجه بودیم که نه خشونتی را آغاز کرده بودند نه «تروریست» بودند، نه متحد صدام و نه یک سوی «چرخۀ خشونت»؛ تنها در حین یک سفر عادی، موشکی که «نماد عزت و اقتدار ملی» خوانده میشد، از غیب بر سرشان فرود آمد. نتیجۀ «انتقام سخت» رژیم، ۱۳۶ مقتول ایرانی، سَر-درد مزمن برای چند سرباز آمریکایی و آغاز موج ارعاب و شکنجۀ روانی خانوادههای داغدار قربانیان بود. جالب است که در اینجا هم مزدورانی مثل مسعود بهنود، نگهدار، نایاکیها و «چپ محور مقاومتی» برای کمک به رژیم به صحنه ریختند تا اوضاع را به نفع او جمع کنند اما با روشن شدن همهچیز، گویی همگی در همان لحظه خشک شدند تا با همان منظر و موضع کریه در آخرالزمان تاریخ ایران محشور شوند؛ روزی که پردهها کنار میروند و بانگ رستاخیز شنیده خواهد شد؛ روزی که قربانیانِ بیگناه به گور خفته سر بر خواهند آورد و خواهند پرسید: به کدامین گناه کشته شدیم و با کدامین توجیه رضایت دادید؟
۳)
غالب ایرانیان، وقتی زلزدن خامنهای به دوربین و نطق او را میبینند، خود را مخاطب سخنان او میبینند و به شگفتی و خشم دچار میشوند. آنها در واقع دوست دارند مخاطب سخنان او باشند، به شمار و حساب آورده شوند، «دیده شوند» و خطاب پاسبان به خود را بشنوند اما نا-امیدی، با خود تعجب و نارضایتی میآورد. برای فهم بهتر موضوع، باید منظر را تعویض کرد و از زاویۀ خامنهای به صحنه نگریست. او وقتی به دوربین خیره میشود، چه میبیند و چه کسانی را خطاب قرار میدهد؟ دید خامنهای از دید چپهایی که در ایران یک سلسلهمراتب طبقاتی متعارف مانند سایر کشورها میبینند و از دید لیبرالها و روشنفکران عصر قجری که اصولا وجود «طبقه» در ایران را منکر میشوند، بسیار دقیقتر است. از منظر او به خوبی میتوان «دو-پارگی ساختاری» جامعه و پیچشها و تغییر شکلهای ایجادشده در صورتبندی اقتصادی-اجتماعی خاص جامعه ایران را در مقایسه با الگوهای «استاندارد»تر بهتر دید:
الف) اقلیت حاکم هوادار و هواخواه رژیم، از لایههای بالای جامعه تا بخشهای تحتانی آن که در یک ساختار سلسلهمراتبی طبقاتی به شکل یک «کِلَن» (Clan) یا «قبیله»/«عشیره»/«طائفۀ» مدرن گرد آمدهاند؛ «کِلَن»اند به خاطر گروهبندی و هیرارشی عمودی و از بالا به پایین و «عصبیت» ابنخلدونی حاکم بر روابط درونیشان و «مُدِرن»اند به این خاطر که:
اولا، چسب و مایۀ حدت و قرابت آنها نه نسب و خون مشترک که ایدئولوژی و منافع مشترک و چنبرهزدن حول بوروکراسی حجیم دولت مدرن است.
ثانیا، هر بخش از این سلسله مراتب را یک گروه طبقاتی یا یک بخش از یک طبقه و قشر اجتماعی مدرن تشکیل میدهد.
اکونومیستها تمایل دارند اینگونه نشان دهند که رژیم «جمهوری اسلامی»، تنها دولت محبوب بورژوازی است و لیبرالها تلاش میکنند این «مال گندیده» را به بیخ ریش «مستضعفین» و اقشار و طبقات فرودست ببندند و هر دو از این واقعیت غافل هستند که در این کِلَن، از بورژوازی تا فرودستترین اقشار طبقاتی گرد هم آمدهاند. طبیعی است که در مناسبات درونی کِلَن، فرادستی و حاکمیت از آن طبقات بالا است اما این نافی حضور اقشار و طبقات فرودست و از آن جمله کارگران در آن نیست.
مایۀ اصلی عصبیت حاکم بر کلَن و «رایحۀ معنوی» آن را ایدئولوژی «خمینیسم» تشکیل میدهد که تفاوتهای ظریف و مهمی با اسلام، تشیع، تشیعدوازده امامی و حتی آخوندیسم در معنای کلی دارد. مهمترین این تفاوتها، این است که از نظر آنان «حفظ حکومت حتی از حفظ جان امام زمان واجبتر است» و دیگر آن که آنها طلبۀ دونپایۀ چهل سال پیش را به عنوان «امام چهاردهم» خود میشناسند و هر حرکت و اشارۀ کوچک او برایشان مهم و الهامبخش است. البته این «رایحۀ معنوی» یا همان ایدئولوژی خُلَّصِ ارتجاعی، بوی نفتی است که این کلن با چهل سال تغذیۀ مداوم از آن و ارتزاق انگلیاش از بوروکراسی حجیم دولتی، سرمست و پروار شده و در منطقه و جهان، «هَل من مبارز» میطلبد.
ب) «محذوفین» یا اکثریتی مخالف و یا «مُعانِد» که با انگیزههای مختلف، رویایی جز بر-انداختن او و سرنگونی رژیماش ندارند. این گروه، موجودیت کِلَنوار ندارند و در گروهبندی مختلف اجتماعی از میانۀ ساختار طبقاتی به پایین جا گرفتهاند. حرکات حقطلبانه خلقها و ملیتهای تحت ستم در کنار فارغالتحصیلان بیکار، کارگران، تهیدستان شهری و روستایی و … در این بخش میگنجند. ویژگی مشترک آنان «محذوف» بودنشان از خطاب خامنهای و دایرۀ توجه حکومت از جنبههای سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی است. استفاده از واژۀ «تهیدست» به جای «محذوف» ممکن است با خطر تقلیل مطالبات این بخش به «اقتصاد» از نوع اکونومیستی همراه باشد. آنها در تصمیمگیریهای مهم رژیم تنها در آنجا به حساب میآیند که قصد مقابله با تهدید و موجودیتشان در میان باشد. آنان به هر سخن خامنهای و سایر ایادی رژیم با دیدل تردید و بیاعتمادی مینگرند آن را به اعتراض یا تمسخر به زیر ذرهبین میبرند.
ج) «منتفعین» یا همان «کاپو»های[۱] دو-زیست اردوگاه؛ اقشار و گروههایی که از جهاتی جزء محذوفین به شمار میآیند اما در منافع مادی و عینی خود با کلن حاکم، همخرج و هممنفعتاند و این واقعیت را زیر پوشش ایدئولوژی پانایرانیستی تند و تیز پنهان میکنند.با توجه به این که این اقشار و گروهها عمدتا از بین بورژوازی شبهدولتی و طبقۀ متوسط مرفه برخاستهاند و به عنوان «ویترین ایران» در کانون توجه رسانههای جریان اصلی بینالمللی قرار دارند، از وزن و تاثیرگذاری بالایی در تحولات سیاسی برخوردارند. این اقشار، پایگاه طبقاتی مشترک باند «اصلاحطلب» رژیم و سلطنتطلبان و به عبارت دیگر خود رژیم و سلطنتطلبان زیر لوای دفاع از «وحدت ملی» و «تمامیت ارضی» و «مخالفت با تجزیهطلبی» است.
خلاصۀ کلام این که ایران از منظر خامنهای به دو جهان مجزا تقسیم شده است: کِلَنِ حاکم و مناسبات درونی آن و جهان بیرون. البته جهان درون کلن خود از سُملرزۀ جدال بین تیرهها و باندها و «کِلَش آو کِلَنز» بر خود میلرزد اما مسالۀ استراتژیک، حفظ مرز بین جهان بیرون و درون است. بر سر همین مرز است که سیاست در کلانترین و آشکارترین وجه خود در معنای اشمیتی متولد میشود و «دوست» و «دشمن» معنا پیدا میکنند.
حال میتوان خود را جای خامنهای گذاشت و پرسید که انتخاب او چه باید باشد؟ انتخاب «میانمایه»ها و «مدرن»های خیالپرداز در موقعیتهای مشابه همواره استمالت از مخالفین و تلاش در جلب نظر آنها به بهای آزردن خاطر موافقین است. حتی محمدرضا شاه هم در اوج بحران، وزیر و وکیلاش را به زندان انداخت و زندانیان سیاسی را آزاد کرد. «کمونیست»ها نیم قرن است میخواهند به «طبقۀ متوسط» و لیبرالها ثابت کنند که «دموکرات» و «مدرن» هستند و از خود آنها بیشتر از «شوروی» و «استالین» و «چین» و «کوبا» متنفراند. نتیجۀ این انتخاب استراتژیک برای هر دو، ناکامی مطلق و فروپاشی درونی بوده است اما رمز قدرتگیری و «راز بقاء» کفتارهای ارتجاع در همهجا، از طالبان و داعش تا «جمهوری اسلامی»، فهم دقیق روح و معنای «سیاست» و ترجیح قاطعانه و مطلق موافقین بر مخالفان و «دوست» بر «دشمن» است. آنها به خوبی میدانند که یک اقلیت مسلح، پُررو-پَروار شده با پول نفت، دارای اعتماد به نفس، مطمئن از حمایت همهجانبۀ حکومتی و برخوردار از یک ایدئولوژی تهاجمی میتواند تا زمان نامعلوم بر یک اکثریت گیج و متشتت حکومت کند. دلجویی از اکثریت محذوف مخالف رژیم تنها باعث دلسردی و یاس اقلیت همراه خواهد شد بدون آنکه قادر به کسب رضایتی پایدار از جانب مخالفین باشد. برای فهم راز صحبتهای خامنهای، دلیل گردنزدن افراد توسط داعش در جلوی دوربین، سنگسار کردن و تازیانهزدن علنی و عمومی توسط طالبان، چفیه در گردن و ادا و اطوار خامنهای، اعلام ممنوعیت ورود واکسن و «دشمن دشمن»کردن او، وجود «گشت ارشاد»، فیلترینگ فضای مجازی، بودجۀ هنگفت نهادهای مذهبی، سهمیههای متعدد «خانوادۀ شهدا، جانبازان و ایثارگران»، «انگشتر»بازیهای حاج قاسم، عدم تغییر جنتی، استعفاء ندادن حاجیزاده، رجزخوانیهای احمقانۀ حسن عباسی، نوحهها و عزاداریهای عجیب و طنزآلود و … و …، میبایست خود را به جای مخاطبینی گذاشت که به اینگونه چیزها دلخوشاند و از دیدن و شنیدن آنها نه تنها تعجب نمیکنند بلکه شاد و دلگرم میشوند. هنگامی که خامنهای و سایر مقامات رژیم از «مردم» و یا «اُمّت همیشه در صحنه» و اهمیت حیاتی «حضور» آنان برای بقاء رژیم سخن میگویند، دقیقا همین اقلیت را مد نظر دارند. تنها با در نظر گرفتن این اقشار در مقام مخاطب اصلی سخنان سران حکومت و تصمیماتشان است که میتوان به درک درستی از ادبیات، اصطلاحات و ساز و کارهای جاری در نهادهای رژیم دست یافت.
اکثریت مخالف از نظر رژیم، در میانۀ طیفی قرار دارند که یک سر آن را «کافران ذِمّی» و سر دیگر آن را «کافران حَربی» تشکیل میدهند. آنها بمثابه «حیات برهنه» در ابعاد میلیونی تنها باید زنده بمانند و شلوغ نکنند. دیدیم که رژیم در پاسخ به اعتراضات اینان به گرانی بنزین در آبان ۱۳۹۸، به مدت یک هفته اینترنت را بست و با تک تیرانداز و ضد-شورش، هزار و پانصد نفر را کشتار کرد و صدای کسی هم در جهان در-نیامد. زندگی این اکثریت، مصداق بارز «اردوگاه» مد نظر جورجیو آگامبن است که در آن «استثناء» و بحران تبدیل به «قاعده» میشود. اما اشتباه آگامبن و تمام فیلسوفان اروپا-محور این است که دیدگاه آنان نسبت به جهان غیر-اروپایی به شدت به سموم شرقشناسانه آغشته است؛ از نظر آنان وضعیت دوزخی کشوری مانند ایران، «طبیعی» و حتی به واسطۀ «آمریکاستیزی» حُکّامش، مطلوب و اوضاع در «دموکراسیهای غربی»، شبیه «اردوگاه» است! بیدلیل نیست که همۀ آنها از ژیژک و نگری گرفته تا خود آگامبن یکی پس از دیگری به زیارت قم و تهران مشرف میشوند.
خامنهای و زیر-دستانش در یک دهۀ اخیر، راه به بازی گرفتن بخش بزرگی از اکثریت محذوف را به خوبی یادگرفته و آنان را به متحدین خود تبدیل کردهاند. آنها پس از یک رقابت نفسگیر، تیرۀ «اصلاحطلبان» را در جدالهای درون طائفه به حاشیۀ راندند. پروژۀ تیرۀ «اصلاحطلب»، اندکی شُلکردن چفت و بستهای رو به بیرون و گُشادتر کردن روزنهها برای ورود بخشهایی از بورژوازی غیر-دولتی و طبقۀ متوسط مرفه به درون کِلَن و جلب همدلی بیشتر «غرب» بود. اما خامنهای و تیرۀ غالب با هشیاری تشخیص دادند که اولا، راه باز کردن برای این بخشها، به منزلۀ دخول «سَرِ شتر» در «خیمه» خواهد بود و با بر-انگیختن نارضایتی و نا-امیدی در درون «کِلَن» باعث فروپاشی کل خیمه و خرگاه خواهد شد. ثانیا آنها احتمالا که برای جلب همدلی این بخشها نیازی به «دموکراسی» و «توسعۀ سیاسی» نیست و جذب آنها با صرف هزینهای بسیار کمتر امکانپذیر خواهد بود. در «ارودگاه» بزرگی که «ایران» نام دارد، امروز، میلیونها «کاپو» داریم که در ازای ارتزاق از تهماندۀ سفرۀ ارباب و بهرهبردن از «قراردادها» و «فرصتهای اقتصادی» که جلویشان پرتاب میشود، حاضر به ارائۀ همهگونه خدماتی هستند. اینان به راستی مزدوران کمهزینه و قانعیاند؛ تنها با خرج چند بادکنک و روبان سبز و بنفش در یک هفته قبل از انتخابات، به میدان آوردن چند آخوند با عبای روشن و ریشهای دِکُلُره، چند هارت و پورت «پیش از دستور» در مجلس، یک مناظرۀ به ظاهر جنجالی و باز کردن فضا برای اجرای چند سیرک خیابانی، اجرای چند «تیارت» داعشی در کوچه و خیابان و یادآوری «نعمت امنیت» میتوان آنها را به «صحنه» آورد. راه دیگر، بیان جملاتی است که تا حدی رنگ و بوی «ملیگرایانه» داشته باشد. خامنهای برای اولین بار در ۲۲ خرداد ۱۳۹۲ گفت که «آنانی هم که حامی نظام نیستند، به خاطر کشور رای بدهند». مشابه چنین اظهاراتی در ۱۹ دی ۱۳۹۴ هم تکرار شد اما چون احتمال رنجیدن اقلیت هوادار میرفت، او بلافاصله در ۳۰ دی، مرز و تفکیک بین دو پارۀ جامعه را یادآور شد: «این سخن به معنای آن نیست که بخواهند کسانی که نظام را قبول ندارند، به مجلس بفرستند». اما همین استخوان پارهای که او به سمت «طبقه متوسط» و شبهاپوزیسیون پرتاب کرد، شور و شوق بسیاری در بین آنان بر-انگیخت و رسانههای مزدور در مصاحبه با «کارشناسان»، «امکان تغییر رویۀ خامنهای» را مورد بحث قرار میدادند. خامنهای در ۱۶ بهمن ۱۳۹۸ از این پیشتر رفت و خواستار آن شد که کسانی که از شخص او «خوششان نمیآید» برای رای دادن به «صحنه» بیایند.
جامعۀ ۸۰ میلیون نفری امروز ایران، بزرگترین «اردوگاه» قابل تصور در طول تاریخ و عظیمترین و عجیبترین نظام «آپارتاید»ی است که بشریت به خود دیده است. عدم انطباق این تبعیض ساختاری و عمیق با خطکشیهای آشکار مانند «رنگ پوست» و وجود منافع بزرگ است که باعث شده است جهان، چهار دهه چشم بر این آپارتاید آشکار ببندد. حتی در سوریه، رژیم «اسد»ها، نمایندۀ اقلیت مذهبی ده تا پانزده درصدی «نُصِیری» است در حالی که در میانۀ دهۀ ۱۳۹۰ هنوز تعداد «بسیجیان فعال» تا یک میلیون و پانصد هزار نفر، فاصله قابلتوجهی داشت و رسیدن به این رقم تا بدانجا اهمیت داشت که جزء مفاد برنامۀ پنجم توسعه کشور قرار گرفت.
۴)
مسالۀ اصلی اکثر نقاط جهان غیر-اروپایی و به ویژه خاورمیانه، کماکان بَنا-نهادن یک «قدرت موسس» و دولت فراگیر است که بتواند جامعه را به نحو فعال با تغییرات پسا-استعماری تطبیق دهد. این تضاد، محور اصلی انقلاب دموکراتیک نوین است؛ «دموکراتیک» از آن رو که کماکان یک وظیفۀ مُعَوَّقِ «بورژوایی» است و «نوین» از آن رو که «بورژوازی» تاریخا نشان داده است که قادر به انجام آن نیست و این مهم، مستقیما بر دوش انقلابیون و فرودستان قرار دارد. تجربیات تاریخی تا کنونی در خاورمیانه به جای شکلدهی به یک قدرت موسس دارای توان تطبیق جامعه با تحولات جهانی منجر به بازسازی پارهای ویژگیهای مهم دولتهای دِسپوتیک پیشا-سرمایهداری در خدمت مناسبات بورژوا-استعماری است. در تاریخ معاصر ایران، گسست رضا شاه از مسیر انقلاب مشروطه نمودار چنین چرخشی است. سلاطین «مُدرنیست»، جمهوریخواهان ملیگرا، لیبرالهای طرفدار «غرب» و اسلامگرایان، هر جا و هر زمان که حاکم شدند، کِلَنها و «طوائف» مدرن با تیرهها و تقسیمبندیهای تشتتآور درونی را تحت عنوان «دولت» بر مقدرات جوامع حاکم کردند. در این میان سلاطین، تنها قادر به تاثیرگذاری بر طبقات بالای بورژوا-ملاک بودند و ملیگریان جمهوریخواه و لیبرالها، نفوذ خود را تا ردههای میانی بسط دادند. اما این تنها اسلامیسم ارتجاعی و در راس آنان فاشیعیسم بود که توانست نفوذ خود را تا طبقات فرودست نیز گسترش داده و خصلت بارز فاشیستی خود را به نمایش بگذارد. پالمیرو تولیاتی، دبیر کل فقید حزب کمونیست ایتالیا، در تعریف فاشیسم به این نکته اشاره کرد که «تودهها را از پایین سازماندهی میکند اما در مسیر ارتجاعی». فاشیعیسم بعد از رسیدن به قدرت و تبدیل از «نهضت» به «نظام»، بستر شکلگیری یک بورژوازی جدید میشود و ائتلاف چند-طبقهای خود را به شکل یک «کِلَن»، یعنی دارای سلسلهمراتب از بالا به پایین، بازسازی مینماید. فاشیعیسم موفق میشود برخلاف سلطنتها و ملیگرایان، نفوذ خود را در سراسر لایههای جامعه تسری دهد و «عمود خیمه»اش، سقف و کف جامعه را برای اولین بار با هم آشنا کند. فاشیعیسم به ردۀ بالای کِلَن، غارت، به ردههای میانی، فرصت و به ردههای پایینی صدقه هدیه میکند. از سوی دیگر این رژیم بنابر خصلت دگرستیزی شدید فاشیستی خود، هر آنچه خارج از این کِلَن قرار دارد را با تعریف تضادهای کاذب متعدد، از روند به رسمیت شناختن خارج و به «دشمن» تبدیل میکند. بدون شک رژیم خصلت آشکارا بورژوایی دارد و آخرین تدابیر اقتصاد جهانی را برای بالا بردن نرخ استثمار به کار میگیرد اما خصلت ویژۀ آن سبب میشود که نخست جامعه را به دو اردوگاه «اکثریت محذوف» و «اقلیت حاکمین و منتفعین» تقسیم کند و یک دوپارگی ساختاری ایجاد نماید که باعث پیچیدهشدن تقسیمبندیهای طبقاتی شده است. نظر به همین پیچیدگیها و خود-ویژگیهاست که هر گونه سادهسازی و فرو-کاستن وضعیت به «تقابل کار و سرمایه» و «حاکمیت نئو-لیبرالیسم» و در نظر نیاوردن عوامل «سیاسی» و «ایدئولوژیک» در تحلیل طبقاتی، منجر به خطاهای سیاسی غیر قابل جبران خواهد شد.
5)
فهم فحوای اصلی مواضع خامنهای و رژیم در کلیت خود، بستگی به منظری دارد که از آن به تصویر او خیره میشویم. جایگاه مفسر کجاست؟ در میان محذوفین و یا همراه حاکمین؟ حل مسالۀ «محذوفین» بمثابه یک مسالۀ اقتصادی/سیاسی/ایدئولوژیک توامان، گرهگاه اصلی تحولات ایران و کانون انقلاب دموکراتیک نوین است که تنها با تاسیس دولتی حل خواهد شد که بمثابه یک «قدرت موسس»، بخشهای محذوف را در دایرۀ توجهات دولت و بر حول مثلث دیکتاتوری قانون و حذف هر گونه ایدئولوژی رسمی، اقتصاد مختلط با رهبری دولت و جهتگیری سوسیالیستی و نظام سیاسی فدرال-شورایی ادغام و انتگره کند و «کِلَنِ» حاکم را در اشکال مختلف آن را برای همیشه براندازد و با یک دولت مقتدر مدرن در معنای دقیق کلمه جایگزین نماید. در مرحلۀ کنونی، شهروندان چشم به راه دولتی هستند که آنها را از هر جهت «به حساب بیاورد» و به شکل یکسان و برابر مورد خطاب قرار دهد. این واقعیت مطمئنا به کام لیبرالهای شیدای «دولت حداقلی» و «اقتصاد کاملا آزاد» و آنارکو-«کمونیست»های در رویای «تغییر جهان بدون تصرف قدرت» و «محو دولت» و «سوسیالیسم فوری» تلخ خواهد بود اما شیرینی آن از آن کسانی است که به فراخوان اوضاع عینی زمانۀ خویش، پاسخی درخور بدهند.
در ادامه به دو طرح ضمیمه برای فهم بهتر موضوع توجه فرمایید:
ضمیمه

بخش سیاه: کِلَنِ حاکم
بخش خاکستری: منتفعین
بخش سفید: محذوفین
خط قهوهای در وسط طرح: عمود خیمۀ نظام، دم و دستگاه رژیم

خاکستری: بخشهای ادغامشده در نظام اجتماعی و اقتصادی
سفید: بیکاران، مهاجرین، پناهندگان، بیخانمانها و …
[۱] لقب زندانیانی در اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی بود که توسط مأموران اساس به عنوان «سرپرست واحدهای کار» گماشته میشدند. در بعضی مواقع، این واژه به «همدستان نازیها» نیز گفته میشد. به دلیل همکاری کاپوها با نازیها، زندانیان عادی، اغلب از کاپوها منتفر بودند. اما بودند برخی کاپوهایی که به سایر زندانیان کمک کردند تا غذای بیشتری دریافت کنند یا کار آسانتری انجام دهند.