
کدام آبان؟
در گزارشی که یکی از رادیوهای برونمرزی به مناسبت سالگرد خیزش آبان ۱۳۹۸ منتشر کرده است، به نقل از خواهر یکی از شهدای این خیزش آمده است:
«از دفتر رهبر به موبایل مادرم زنگ زدند. چون مادرم سواد نداشت، گوشی را به من داد. گفتند از دفتر رهبری تماس میگیریم، شما شکایت کردید؟ گفتم بله. گفتند چهجوری بوده، چی بوده؟ گفتم برادرم آبان کشته شده. گفتند کدام آبان؟ گفتم آبان خونین ۹۸. گفتند خب پرونده شما دارد رسیدگی میشود. همین. اما من بعد از سالگرد برادرم هر روز مادرم را میبرم و میآورم تا به جایی برسدو حداقل یک جوابی به ما بدهند».
این مکالمه به سرعت به مذاق اِسلَکتیویستهای «طبقۀ متوسط» خیمهزده در «فضای مجازی» خوش آمد و به روال همیشگی، ملاط اولیۀ ساختن یک «هَشتَگ» شد: «کدام آبان»؟ چند ساعت بعد، اکاونت توییتر وبسایت «شهروندان دیجیتال» که «تحولات شبکههای اجتماعی را رصد میکند»، در گزارش کوتاهی با اشاره به این موضوع نوشت که «این هشتگ تاکنون در توییتر ۱۵۹میلیون بار دیده شده و در ۱۱۰ هزار توییت و ریتوییت استفاده شده است». چه فتح چشمگیری! چه پیروزی بزرگی! این اکاونت مطمئنا از آن میزان هوش برخوردار نیست که به این مساله اشاره کند که میلیونها تن از این «شهروندان دیجیتال» که حوصله و توش و توان «توییت» و «ریتوییت» دارند،[۱] در روز خود برای «تَکرار میکنم» خاتمی غش و ضعف میکنند و «با افتخار» به فلاحیان و پور محمدی «رای» میدهند. آنچه در این میان و در معرکۀ هشتگ و پشمک شهید شد، اهمیت و ارزش واقعی پرسش مامور معذور بیت نکبتآفرین ولی فقیه از خواهر شهید بود: «کدام آبان»؟ پرسشی که بازتابی از حقیقت یک رخداد حقیقت در سیاهترین و بویناکترین دخمههای «دولتِ» مسلط بر «وضعیت» است. «رُخداد»، برخلاف بسیاری تصورات و تعاریف، «جَرَیان» نیست بلکه «فَوَران» است؛ همهمه نیست، صیحه است، باران نیست، تندر است؛ به ناگاه از گوشهای از وضعیت در پهنۀ «رخداد-پذیر» بر میخیزد، صاعقهای رها میکند، در پرتو درخشش خویش تصویری از «کلیت» و «تمامیت» اوضاع به دست میدهد و لحظاتی بعد فرو میریزد و ناپدید میشود. فضای پس از رخداد، فضای بُهت و غبطه است و نه یقین و قاطعیت. همه از خود میپرسند: این درخش از کجا برآمد؟ چه شد؟ به کجا رفت؟ چه کنیم؟ و «دولت» مسلط بر «وضعیت» خواهد پرسید: «اصلا کدام آبان؟»
اما خیل «خطیبان حرفهای» در راهاند و «گلگونکفنان به خستگی در گور گُرده تعویض میکنند»؛ «احزاب» و «شخصیت»ها بیانیه میدهند، «اعلام همبستگی» میکنند و «شورای هماهنگی» تشکیل میدهند، شبکههای برنامهای «ویژهبرنامه» راه میاندازند، تاریخنویسان این «مناسبت» را تقویم و در کنار «روز جهانی سرطان پروستات» و موارد مشابه ثبت میکنند، «فعالین حقوق بشر» آمارها را تنظیم میکنند و … و برق و چکاچک ساطورهایی که برای قطعه قطعهکردن پیکر خونین رخداد آمدهاند، فضا را پر میکند. برای اقلیتی اما، زمان، زمان «تصمیم» است؛ تن و جان شستن در فیض و نَم باران پس از رخداد، اعلام وفاداری و جزمکردن عزم برای طی طریق در مسیری جدید.
اینک
چراغ معجزه
مَردُم!
تشخیصِ نیمشب را از فجر
در چشمهای کوردلیتان
سویی به جای اگر
ماندهست آنقدر،
تا
از
کیسهتان نرفته تماشا کنید خوب
در آسمانِ شب
پروازِ آفتاب را !
با گوشهای ناشنواییتان
این طُرفه بشنوید:
در نیمپردهی شب
آوازِ آفتاب را!
چو تُندَری دَمَد از سرود آتش و خون
یکی از مهمترین عقبنشینیهای تحمیلشده بر جنبش کمونیستی پس از سال ۱۳۵۵، جایگزینشدن تحلیلهای بدیع شهید بنیانگذار، بیژن جزنی، با مُشتی جدولکشیهای اکونومیستی بود؛ دیدگاههای بیژن، به عنوان نمونههای درخشان تحلیل مارکسیستی-لنینیستی، بر استقلال نسبی عرصۀ سیاست از اقتصاد، اهمیت «دولت» به عنوان نقطۀ کانونی استراتژی انقلابی و بررسی دقیق بزنگاههای جاری و تضادهای مختلف و تشخیص انواع «اصلی» و «عمده» استوار بود. در مقابل، اکونومیستها با متصلکردن فهرست طبقات مختلف به احزاب و افراد سیاسی با خطوط مستقیم و مورب، جدولهای سرگرمکننده و مکعبهای روبیک طراحی میکردند و آن وقت بر سر این که «چه کسی نمایندۀ واقعی پرولتاریا» و رهرو راستین «راه طبقۀ کارگر» است، زنگ آغاز «مبارزات ایدئولوژیک» به صدا در میآمد و افسار سکتاریسم عریان رها میشد.دولت، محفظهای بیرنگ و بو بود که تنها با اسامی طبقات «بَد» پر میشد. «کار در میان طبقۀ کارگر» که غالبا به معنی پخش بیانیه در اطراف کارخانجات و «جذب» این و آن کارگر و «محفلزدن» بود، «سبک کار بلشویکی» به حساب میآمد و آنچه به شکل واقعی در صحنۀ سیاست جریان داشت، جدالها و دغدغههای «سطحی» و «بورژوایی» خوانده میشد. اکونومیسم از درک این مساله ناتوان بود که تنها در پرتو رخدادهای سرنوشتساز به عنوان برآیند زنده، جهنده و متراکم وضعیت و ترکیب یگانۀ عناصر مختلف و متشکلۀ آن میتواند به استراتژی درست و بینش صحیح تاکتیکی دست پیدا کند: تظاهرات زنان بر ضد حجاب اجباری (اسفند ۱۳۵۷)، نوروز خونین سنندج و گنبد (فروردین ۱۳۵۸)، چهارشنبۀ سیاه خلق عرب در محمره (خرداد ۱۳۵۸)، «اعلام جهاد» بر علیه جنبش خلق کرد (۲۸ مرداد ۱۳۵۸)، اعتراضات تبریز (دی ماه ۱۳۵۸)، جنگ دوم ترکمن صحرا و شهادت چهار رهبر فدایی خلق ترکمن و …. تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰٫ سرانجام با «انقلاب ضد پوپولیستی» منصور حکمت و اعلام چکیدۀ آن، آخرین پیوندها با سنت انقلابی پیشین گسسته شد: «از امروز تا ابد، در هر موقعیت و مکان، تضاد اصلی و فرعی، عمده و غیر عمده، تضاد کار و سرمایه خواهد بود». با غالبۀ کامل «انتزاع» بر «انضمام» و «تئوریبازی» بر «تحلیل مشخص»، سیاست انقلابی آخرین نفسهای خود را کشید و اولین نشانههای مرگ آن در کردستان رویت شد. آکادمیسم برآمده از دل اکونومیسم سابق همچنان نسبت به «شرایط مشخص»، کور و در بزنگاهها، علیل ماند و آنجا که خواست به خود بجنبد و کاری کند، به منتهیالیه چپ و راست لنگر برداشت.
صفحات تاریخ چهل و دو سالۀ رژیم فاشیعیستی حاکم بر ایران را سه رشتۀ مجزا و موازی از خیزشها رَج میزند. آنها را با الهام از تقسیمبندی آلن بدیو، نامگذاری میکنیم:
الف) خیزشهای تاریخی: خیزشهای با جهتگیری و آگاهی سیاسی و انقلابی صریح با محوریت و عاملیت پیشاهنگان سازمانیافته و با هدف کوتاهکردن دست و یا برانداختن رژیم مستقر که عمدتا در سه سال نخست پس از قیام بهمن ۱۳۵۷ روی داد و نقطۀ اوج آن در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بود. غیر از مناطق پیرامونی مانند کردستان و ترکمن صحرا، این خیزشها با واکنش فعال و سرکوبگرانۀ بدنۀ اجتماعی گستردۀ حامی رژیم و انفعال و ترسخوردگی اکثریت جامعه همراه بود.
ب) خیزشهای آنی: واکنش انفجاری و یکبارۀ بخشهای بزرگی از جامعه نسبت به تصمیمات و اقدامات رژیم، محوریت جوانان، مقابلۀ قهرآمیز با پلیس و بدنۀ اجتماعی سازمانیافتۀ رژیم، سازماننیافتگی و ناخالصی سیاسی و «سرایت» به مناطق دیگر از طریق «تقلید». این خیزشها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: «بیواسطه» مانند خیزشهای «حاشیه«ها در مشهد، اراک، قزوین و اسلامشهر در نیمۀ نخست دهۀ ۱۳۷۰، تظاهرات سوم اسفند ۱۳۷۷ در شهرهای کردستان، خیزش خلق عرب خوزستان در فروردین ۱۳۸۴، اعتراضات تیرماه ۱۳۸۶ به گرانشدن بنزین به ویژه در تهران و یاسوج، «یوم الغضب» در فروردین ۱۳۹۰ در خوزستان و ..؛ و نوع «ثانویه» به معنای تبدیل اختلافات و شکافهای بین باندهای مختلف رژیم به عنوان زمینه و بهانۀ خیزش که اعتراضات تیر ماه ۱۳۷۸، تابستان ۱۳۷۹ در خرمآباد، خرداد ۱۳۸۲ و عاشورای ۱۳۸۸ مهمترین موارد آناند. ناتوانی باند «اصلاحطلب» رژیم در مهار این اعتراضات باعث اسقاط نهایی استراتژی «فشار از پایین، چانهزنی از بالا»ی این باند شد. هر کجا تنش بین فراکسیونهای مختلف رژیم اندکی بالا گرفت و تَرَک کوچکی در دیوارۀ متصلب قدرت رژیم پدید آمد، مطالبات محذوفین به سرعت فوران کرد و تمام «خطوط قرمز» را پشت سر نهاد و هر بار، باعث همگرایی مجدد جناحها و دنبالچههای اپوزیسیونمآب و خارجیشان حول «عمود خیمه» و ضرورت سرکوب و توحش عریان و رنگباختن افسانۀ «حاکمیت دوگانه» شد.
ج) خیزشهای نهفته: اعتراضات و پویشهای جمعی محدود و ناحیهای که در امتداد گُسَلها و تضادهای اجتماعی و حول و حوش مناطق محذوف و عرصههای رخداد-پذیر رخ میدهد و به عنوان «سمپتوم» و علائم عفونت و التهاب پنهان در زیر پوست «نظم نمادین» عمل میکند. سیاست رژیم در این موارد هیچگونه تفاوت کیفی با رویکردش در مواجهه با خیزشهای تاریخی و آنی ندارد؛ پاسخ ثابت او در تمام چهل و دو ساله گذشته در مقابل «مطالبات صنفی» هم پهنکردن بساط کُنده و ساطور و گسیل وحوش «نیروی ویژۀ پلیس ولایت» و «گارد ضربت» به مصاف کارگر گرسنه، معلم خسته، بازنشستۀ کلافه و زن تحقیر شده بوده است. با سستشدن چنبرۀ «اصلاحطلبی» در حول مناطق محذوف، شاهد شتابگیری حرکت این پویشها به ویژه در دهۀ ۱۳۹۰ هستیم که فشار اختناق و شدت سرکوب مجال تبدیل آنها به «جنبش» در معنای دقیق کلمه را نمیدهد. اعتراضات گوناگون طبقۀ کارگر به بیکارسازی نیروها، تعطیلی و خصوصیسازی صنایع، عدمپرداخت حقوق و … که از دهۀ ۱۳۶۰ تا امروز بیوقفه ادامه دارند، اعتراضات بازنشستگان و زیاندیدگان از صندوقهای ورشکسته، اعتراضات مسلمانان اهل سنت در زاهدان در بهمن ۱۳۷۲، تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ زنان در میدان هفت تیر، اعتراضات به خشکشدن دریاچۀ ارومیه در سال ۱۳۹۰، اعتراضات مهر ۱۳۹۱ بازار تهران، توقف سراسری کسب و کار در کردستان در سالهای ۱۳۸۵ و ۱۳۹۷، تجمعات زیستمحیطی اراک در ۱۳۹۲، تشکیل زنجیرۀ انسانی حمایت از کارون و اعتراض به طرحهای «انتقال» آب در مهر ۱۳۹۲، اعتراضات اسفند ۱۳۹۳ و فروردین ۱۳۹۷ خلق عرب در خوزستان، اعتراضات آبان ۱۳۹۴ و مرداد ۱۳۹۵ خلق تورک در آذربایجان، مجموعۀ تحرکات اعتراضی به حجاب اجباری تحت عنوان «دختران خیابان انقلاب» در زمستان ۱۳۹۶، اعتراضات دروایش گنابادی در بهمن و اسفند ۱۳۹۶، اعتراضات کشاورزان استان اصفهان از ۱۳۹۶ به این سو، اعتراضات سراسری کامیونداران ایران در خرداد ۱۳۹۷، اعتراضات معلمان ایران در ۱۳۹۷، اعتراضات حامیان حقوق حیوانات در مرداد ۱۳۹۸و … و … تنها نمونههای اندکی از چنین اعتراضاتی هستند. خیزشهای نهفته با تجمیع مداوم حول هفت محور توسعه و رفاه (سمتگیری سوسیالیستی)، دموکراسی (دیکتاتوری قانون و حاکمیت شورا) سکولاریسم (جدایی دین و هر ایدئولوژی رسمی دیگر از دولت)، صلح (پایاندادن به صد سال برتریطلبی آریایی و فرقهگرایی شیعی)، فدرالیسم، مطالبات مدنی و اکولوژیسم، خصلت تحول آتی ایران را به عنوان یک «انقلاب دموکراتیک نوین» تعیین میکنند.
قیامهای دو قلو در آستانۀ ۱۴۰۰
در نیمۀ دوم دهۀ ۱۳۹۰، این سه خط موازی در دو نقطه با هم تلاقی میکنند و همگرا میشوند؛ این دو نقطه همان قیامهای دو قلوی دیماه ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ هستند که با ظهور پُرشِدّت و بینظیر خود به عنوان برآیند چهار دهه التهاب و اعتراض و قیام، جامعه را در آستانۀ ورود به یک «مرحلۀ میانی» قرار میدهند؛ مرحلهای که میتواند به شروع مجدد خیزشی تاریخی و دورانساز و آغاز یک جنگ نهایی و طولانی راه ببرد؛ خیزشی تاریخی به پیشاهنگی انقلابیون که به عنوان مظهر «ارادۀ عمومی» یا «ارادۀ ژنریک»، همراهی و همدلی بخشهای گوناگون بدنۀ اجتماعی را در درون خود بازتاب میدهد. در باب اهمیت این خیزشهای دو قلو میتوان به این نکات اشاره کرد:
۱) خیزشهای دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ برخلاف شورشهای آنی پیشین نه به «حاشیه» محدود ماندند و نه از زمینۀ منازعات باندی رژیم برای پیشبرد امر خود استفاده کردند بلکه چون طوفانی از مناطق محذوف برخاستند و قلب وضعیت و سیاست را به تسخیر کامل خود در آوردند؛ آن هم در شرایطی که «دولت» برای دومین بار در اختیار نمایندگان دلربای «طبقه متوسط» و «راویان شمعهای زنده در باد» و سکانداران «تدبیر و امید» بود. دوران، دوران «برجام» و «هم ظریف میخواهیم و هم سلیمانی» و «حداقل امنیت داریم» بود. هنوز جوهر سیاه «رای» بر انگشتان امثال ابتهاج و دولتآبادی خشک نشده بود که خون صدها جوان عاصی بر سنگفرش خیابانها جاری شد و «خشم کوچه»، ویترین نظم نمادین را با تمام عروسکها و سلبریتیهایش پایین آورد. البته منظور از «حاشیه»، نوار باریک دوخته شده بر گرد وضعیت نیست بلکه به معنای اکثریت بیصدا و بیسیمایی است که در شمارش دولت، طبقات پروار پیرامون آن، رسانههای مزدور لندنی و «گفتمانها»ی روشنفکری قجری ایران اصولا به حساب نمیآمدند.
۲) خیزشهای دو قلو با دقتی غیر قابل توصیف، آماجهای اصلی رویکرد انقلابی را با سنگ و چوب و آتش نشانهگذاری کردند: رَمههای رَمکردۀ پاسدار و بسیجی و اطلاعاتی، آخوندها و دَم و دستگاه حوزههای «جهلیه»، بانکها، دوائر بوروکراسی دولتی به عنوان مراکز «شکنجۀ سفید» زحمتکشان و همۀ اینها در زیر خاتم شیطانی ممهور با نام «خمینی» که در شهریار خاکستر شد.
۳) خیزشهای ۹۶ و ۹۸ از حیث مکانیابی در یک گسترۀ غیر قابل باور «سراسری» روی دادند و از نظر زمانی، بیش از حد انتظار و در زیر باران تکتیر و گلوله و باتوم و دشنام و اعدام دوام آورد. خیزشها، حلقههای ضعیف وضعیت و نقاط قوت ضد-وضعیت را نشان دادند و اهمیت خلقهای تحت ستم و جایگاه کمربند پهناور پیرامون کلانشهرها را به عنوان «کوه»ها و «جنگل»های انسانی برای محاصرۀ رژیم و طبقات حامیش در متروپل به تصویر کشیدند.
۴) خیزشهای دو قلو به نمونههای واقعی و هیجان انگیز از وحدت اراده و آماج بر مبنای وضعیت عینی و تضاد اصلی در عین کثرت درونی تبدیل شدند ودر عین حال اهمیت خاص برخی پارههای این پیکرۀ واحد را به ظهور رساندند: پرولتاریای سیار به عنوان تن خیزش و موتور محرکۀ آن، زنان پیشتاز در جایگاه بخش مهمی از رهبری انقلاب آتی ایران و خلق عرب و خوزستان به عنوان نامرییترین و ممنوعهترین نامها در نظم نمادین و در نزد دو نگهبان اصلی آن یعنی رژیم و شبهاپوزیسیون بورژوایی.حقیقت صورتبندی اجتماعی-اقتصادی مُهر شده با نام «ایران» در صد سال اخیر، هر روز از نیزار معشور طلوع میکند.
۵) دو خیزش ۹۶ و ۹۸ صحنۀ ابتکار عملهای حیرتانگیز جوانان عاصی در پیشبرد نبرد شهری و مقابلۀ قهرآمیز با بازوان سرکوبگر رژیم و خیل وحوش درندۀ پشت سرشان بود. این حماسهها و ابتکارات تنها در عرض چند روز کلیشههای القایی رسانهها و «روشنفکران» لیبرال مبنی بر «خشونتپرهیز بودن» و «انقلابگریز بودن»(بخوان «ذلیل بودنِ») نسلهای جدید را دود کرد و به هوا فرستاد. عبدالله لرستانی (متولد ۱۳۷۷) بدون شک یکی از برجستهترین چهرهها و شهدا در این عرصه است.
۶) تَبَرداران رخدادهای ۹۶ و ۹۸ در شعارهای خود، اهداف اصلی را با صدای بلند به همگان اعلام کردند: عمود خیمه (ولی فقیه)، دو خَرَک نگهدارندۀ عمود (اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا) و کلیه خرگاهنشینان از کبیر و صغیر با آخورهای چال و پُرشان.
معرفتهای کاغذی دَریده میشوند
کوینتین میاسو مینویسد:
«يک «رخداد»، وقوع يک گُسست ناب است که هيچ چيز در وضعيت به ما اجازه نميدهد تا آن را در ذيل سياههاي از وقايع طبقهبندي کنيم. رخداد در یک چشم به هم زدن طبقهبنديهاي موجود و مرسوم را دچار تزلزل ميکند و در رژيم معمول توصيف دانش وقفه ميافکند؛ دانشي که همواره مبتني است بر طبقهبندي چيزهاي شناختهشده، و رخداد، رويهاي از نوع ديگر را بر آناني تحميل ميکند که تصديق ميکنند، درست اينجا در همين مکان، چيزي واقعاً و حقيقتاً رُخداده است که تاکنون بينام بوده است. در واقع، يک رخداد موضوع گفتار عالمانه نيست، هم تازگی دارد و هم از لحاظ قانون وجود، نابهنجار است…».
گفتارهای گوناگون «روشنفکری» ایران و نظامهای معرفتی برساختۀ آنان، قربانیان با-واسطۀ دو خیزش ۹۶ و ۹۸ بودند و افلاس نظری همۀ آنان در پرتو حقیقت برآمده از این دو رخداد، آفتابی شد:
نخست، همۀ «روشنفکران» نئو-قَجَری ایران که همه چیز، از آزادسازی قیمت بنزین تا بیکاری تودهای جوانان را به سُر خوردن کلاچ یا همان «بکسُ باد» کردن جامعۀ ایران در نقطهای نامعلوم از «مسیر طولانی گذار از سنت به مدرنیته» ربط میدهند. تفنن رایج در این صنف و وَردَستان ژورنالیستشان، پیدا کردن معادلهایی برای نقاط عطف و شخصیتهای قرون شانزده و هفده اروپا و قرن نوزدهم ایران در وقایع جاری است؛ دیروز میرزا قَلَمدان خمینی را در جایگاه «لوتر» مینشاندند و امروز نسخۀ علاج ایران را در آبدارخانۀ «مکتب تبریز» جستجو میکنند. گروهی در حسرت سر زدن مجدد برق چکمههای رض خاناند و گروهی دیگر در حسرت فقدان چهرههایی مانند ضیاءُالمُلک و قوامالسلطنه بر پای خود میکوبند. بسته به نسخهها و روایات این اطباء و رَمّالان چیرهدست، گويا ايران از نظر تاریخی در مرحلۀ احمدشاهی یا پیشا-مشروطه و یا حتی عهد ناصری یا دوران فتحعلی میرزا و آغا محمد خان جا مانده است و خودش خبر ندارد. با اين قرينه سازى تاريخى، گويا چند صد سال ديگر زمان لازم است تا بتوان از منظر قرن بيستم و بيست و يکم، از منظر کاپيتاليسم، امپرياليسم، تقسيم جهان، تضاد کار و سرمايه، استثمار، بيکارى ساختارى، گلوباليزاسيون نئوليبرالى، قرار گرفتن فاشیسم مذهبی در خدمت سرمایهداری و نظاير اينها به جامعه ايران نگريست.
دوم) «طبقۀ متوسط» به معنای ائتلاف بورژوازی شبهخصوصی و خردهبورژوازی مرفه کلانشهرها و گفتمانهای متعدد تنیدهشده پیرامون آن و «نظریهپردازان»ی که از هرولهزدن حول این مَزبَله دست بر نمیدارند؛ طبقهای با علائم شیزوفرنیک حاد در حد فاصل «میل هیستریک به غرب» و «روضۀ حضرت علی اصغر»، «سیدی با عبای شکلاتی» و «شاهزادهای با شنل قرمز» و «باسن جنیفر لوپز» و «گونههای قرمز سید حسن»، روزهخواران ارتحالیدیچی و مطالبهگران رادیکال «رَبَّنای استاد»، خندق حفاظتی قلاع ثروت و قدرت رژیم و خاستگاه و پرچمدار هژمونی نیابتی آن در داخل و خارج با سلبریتیهای ارگانیکاش و مدالهای بر گردن و شاخهایی در جیب: «پیشقراول و ایجنت دموکراسی و مدرنیته»؛ طبقهای که در یک چشم به همزدن پا در خون «جنبش سبز» خود و شهدایش نهاد و با ندای «تَکرار میکنم» سید شیاد برای رای دادن به عاملان کشتار ۶۷ و متهمین «قتلهای زنجیرهای» در صفوف رایگیری به خط شد. خیزشهای ۹۶ و ۹۸ از نظر اینان کابوس نابهنگامی بود که رویای شیرین «برجام» و عربکُشی سردار سلیمانی را به باد داد.
سوم، جماعت نوخاستگان توده-اکثریت جدید، چپ خطامامی و «مدافع حَرَم» که مافیاهایی مانند «بیت» و سپاه، شیخکهایی مثل خامنهای و حسن نصرالله و تفالههایی مثل بشار اسد را جزایری «ضد امپریالیستی» و «مستقل» در دل اقیانوس اقتصاد گلوبالیزه کاپیتالیستی میدانند و هر گونه تلاش برای «براندازی» را تنها نمودار تلاش «بورژوازی» و «امپریالیسم» برای تغییر اوضاع ارزیابی میکنند و به صراحت قیامکنندگان ۹۶ و ۹۸ را «اوباش»، «لمپن»، «فریبخورده» و «آلتدست» نامیدند.
چهارم، پانایرانیستهای لیبرال و سوسیالشُوینیستهایی که «ایران» را یک کلیت واحد، همگن و لایتغیر تاریخی و متشکل از «شهروندانی دارای رای و حقوق برابر» و یا «پُلاریزهشده حول قطببندی کارگر-سرمایهدار» تصویر میکنند و با تحمیل انتزاعات کاغذی خود بر واقعیات زنده و پیچیده به یک نتیجۀ واحد میرسانند: نادیدهانگاری و سرکوب خلقها و ملیتهای تحت ستم ایران؛ یکی زیر درفش «تمامیت ارضی» و «وحدت ملی» و دیگری تحت بیرق «اتحاد کارگری». آنچه آنان در درک آن ناتوان هستند، انکشاف مرکب و ناموزون صورتبندی اجتماعی-اقتصادی ایران و بازتولید منطق استعماری در رابطۀ دولت مرکزی و خلقهای تحت ستم و سرزمینهای آنان و در فاصلۀ بین شهر و حاشیه است. تجلی این پیچیدگی و عدم توازن را به خوبی و به شکل مشخص میتوان در موضوع خلق عرب و خوزستان دید؛ خلقی که زمینهایش در طرحهای «توسعه» و مجتمعهای عظیم کشت و صنعت پهلوی غصب و خودش آواره شده و بر خاکستر حاشیه نشسته و به اشکال مختلف هم از جانب حاکمان و «روشنفکران» و هم از سوی کارگران غیر-عرب استخدامشده در مراکز صنعتی خوزستان ظلم میبیند و تحقیر میشود. برخورد با مسائل و مصائب خلقی که سلب مالکیت و بیجا سازی شده و از استخدام او در دوائر دولتی و مراکز صنعتی آگاهانه ممانعت به عمل آمده و در طول یک قرن بیوقفه تحت تحقیر و تبعیض سیستماتیک قرار داشته، از درون نسخههای کاغذی حاضر و آماده بیرون نمیآید.
پنجم، ناسیونالیستهای اِتنیکی که راهحل مسائل را در انزوا و «جدا کردن خرج خود» از سایر مردمان و محذوفان و بیتوجهی به مسائل و تضادهای اساسی فُرماسیونی جستجو میکنند که مداوما برای آنها مصیبت تولید میکند. در دخمۀ انزوا تنها دیو دگر-ستیزی شبهفاشیستی امکان بالیدن مییابد. خیزشهای دو قلو نشان داد که دشمن اصلی و مشترک، تضاد اصلی و وضعیتهای عینی مشابه به سمت شکلگیری ارادۀ عمومی و اقدام مشترک و موثر میل خواهد کرد.
ششم، اکونومیسم قدیمی خزیده در شولای سرخ مارکسیسم-لنینیسم که از سال ۱۳۵۵، بستر اصلی حرکت کمونیستی «واقعا موجود» و محتضر را نمایندگی میکند؛ موجود فرتوت و اَحوَلی که آیات کاپیتال را تفسیر میکند و شمع به دست در صنایع نیمه-ورشکستۀ ایران که هشتاد در صد آن را کارگاههای زیر پنجاه نفر تشکیل میدهد و هشتاد درصد کارگرانش قراردادهای موقت کار دارند، به دنبال مجتمعهای کلان صنعتی و پرولتاریای متشکل و رزمندۀ قرن نوزدهمی و بیستمی میگردد. طبیعی است که پرولتاریای سیار و کوچندۀ امروز، خردهبورژوازی فقیر و تهیدست و تحصیلکردگان بیکار که به لمپنپرولتاریای قدیمی بیشتر از پرولترهای صنعتی شباهت دارند، نظم کاغذی ذهن او را در هم خواهند ریخت. او قادر به درک این مساله نیست که تضاد طبقاتی امروز نه به سادگی بین «کار و سرمایه» بلکه بین بورژوازی و سایر «برخورداران» (به طور مشخص خردهبورژوازی مدرن و مرفه) و کسانی است که خارج از گنبد «تمدن» و امنیت باقی ماندهاند و زندگیشان به «حیات برهنه» تقلیل یافته است. شکل زندگی قدیمی کارگر-کوچگرِ امروز، با حمایتها و پیوندهای سنتی، نابود شده اما خودشان در «نظام جهانی» جذب نشدهاند و در عالم اسفل اموات سرگرداناند. واقعیت ماشینخوابهای آذربایجانی، کولبران دارای مدرک دکترا و فوقلیسانس، منشیها و کارگران خدماتی زن «با روابط عمومی بالا»، «شوتی»های دانشجو، پشتبام خوابهای روزمزد و دهقانان سرگردان برای اکونومیسم نابگرا یکسره بیگانه است. مطالبۀ فوری و کنونی کارگران-کوچگران، تمنای «استثمار شدن» به جای «لغو فوری استثمار» و وجود یک دولت قدرتمند و مسئولیتپذیر به جای خواستۀ «انحلال دولت» است. الگوی بازسازی و اصلاحشدۀ اتحاد شوروی به مراتب بیشتر پاسخگوی مطالبات این اقشار خواهد بود تا اتوپیاهای بیپایه و کودکانه و چپروانه. این اکونومیسم بدون شک در مقابل تحولات آتی ایران زبانبسته و دستبسته خواهد ماند و در زیر دست و پای مبارزات واقعی تکیدهتر و تکهتکهتر خواهد شد.
۱ کاربران ایرانی توییتر در حدود یک میلیون نفر و کاربران ایرانی فعال آن در حدود ۴۰ تا ۵۰ هزار نفر هستند: